سلام لطفاً این تاپیک را لایک نکنید ❗
💌📍من فهمیدم چیزی که میتونه جادو کنه «عشق»و «دوست داشتن» واقعی هست تو این دنیایی که خیلی ها همدم میشن اما وفا ندارند در این روز قشنگ اون به من «تعهد» را هدیه داد ♥️🖇️
دوست دارم یک کم سر بسته از خودمون بگم : من و اونی که برای چیزهایی جنگیدیم که اکثر همسن و سالانمون هیچ تصوری ازش نداشتند ...
یادمه هشت سال پیش وقتی منو دیده بود از هر طریقی تلاش میکرد تا منو سهم خودش کنه وبخاطر من از یک رابطه سطحی که داشت خارج شده بود وقتی فهمیدم ازش حس خیلی بدی گرفتم که اون دختر را بخاطر من رها کرده ولی هردوی اون ها با توافق جدا شده بودند وقسم یاد کردند که هیچ رابطه خاصی بین اون هانبوده برای من قابل باور نبود و میگفتم اون دختر غرورش شکسته و میخواد نشون بده که خیلی قوی هست که انکار میکنه تا اینکه یک ماه از جداییشون نگذشته بوده که اون دختر با عشق سابقش ازدواج کرده بود.اما باز با این حال اون در ذهن من همون آدم بی تعهد بود شاید هم سطح بالای جایگاه اجتماعی که داشت باعث این ذهنیت مسموم درون من شده بود که فکر میکردم قدرت این را داره که با هر دختری باشه و راحت رها کنه سال ها پافشاری کرد خواهش کرد غرورش را زیر پا گذاشت ...و جواب مثبت دریافت نکرد اینقدر اطرافیانم از شخصیت و منش و عشق اون به من گفته بودند و اصرار بر این ازدواج داشتند که اون رو بخشی از زندگیم میدیدم نه چندان مثبت اما مثل یک وعده غذایی هرروز بحثش بود ،اگر روزی ازش خبری نبود افکارم درگیر میشد گاهی نامحسوس پیگیرش بودم گاهی حسادت میکردم، گاهی بهش حق میدادم و میخواستمش اما دلیلی مشخص برای این احساس و رفتارم نداشتم و این بیشتر مرا آزار میداد .هرروز میگذشت و من و اون بلاتکلیف تر از قبل ادامه می دادیم نه اون از خواستنش دست کشید نه من از نخواستنم . من یک آدمی بودم که از، از دست دادن میترسیدم همیشه میگفتم نکنه این عشق و خواستنش یک بازی باشه نکنه دراین بازی قراره مصرف بشم ،من به لحاظ ظاهر و شرایط زندگی مطلوب چیزی کم نداشتم ولی حریم شخصی من بسته و محدود بود آدمی که فکر میکردم خودم دوستش دارم را هم سر همین حریم بسته به دست طبیعت سپردم ،این متعهد بودن به خودم به من احساس قدرت و ارزشمندی بیشتری میداد تمام تمرکزم روی ارتقاء خودم گذاشته بودم میگفتم بذار سطحم را بالا ببرم آدم با لول آدم درسته را جذب میکنه اون یکیه اون اصلیه اون آدم درسته به وقتش وارد زندگیم میشه معتقد بودم آدمی که چشم و دل سیر هست فقط به ( احترام و عشق و رفاقت و تعهد) نیاز داره نه به این کورکورانه وارد رابطه شدن ها و پایان تلخ رقم زدن ها چون کیفیت زندگیم اونقدر بالا بود که با این روابط خرابش نکنم. سال ها تنها موندم و تنها موندهمه ایام ما در تنهایی گذشت مسافرت تنها ،کنسرت تنها ، روز بارونی تنها و...ولی اون خیلی صبور بودخیلی عاشق بود سال ها منتظرم موند ،سال ها طی تمام مناسبت ها اولین شخصی بود که هرگز فراموش نکرد و برام هدیه فرستاد هر صبح پیام صبح بخیر و شببخیرش روی صفحه گوشیم بود اما دریغ از یک جواب از جانب من هرکجا کارم گیر بود یا مریض شدم تا مطلع شد خودشو هرکجاکه بود رسوند ولی حتی یک تشکر ساده از من نشنید من همه لطف و عشق اون را نادیده گرفتم نه اینکه ندیدم، نخواستم ببینم دلیل رفتار من از سر خودخواهی نبود من دربی کسی بزرگ شده بودم تحمل یک از دست دادن دیگه را نداشتم اون هم به واسطه قلبم ،چالش های زیادی پشت سر گذاشتیم هرروز بیشتر از قبل خودش را بهم اثبات کرد به خودم اومدم گفتم بخاطر کی خودمو محدود کردم بخاطر چی این حجم عشق را دارم نادیده میگیرم کی به فکر ما هست به خودم گفتم چشمات را باز کن اون آدم اصلیه ،اون یکیه، فقط این هست که هشت ساله در انتظار تو دست از پا خطا نکرده و هرروز داره بهت عشقشو ثابت میکنه باورش کردم خواستمش با جون و دلم خواستمش هر دو ما همدیگرو در معنای واقعی پیدا کردیم و این مسیر پر چالش تنها برای محک همدیگه و سنجش عشق و صبر ما بود تا روزی وارد زندگی همدیگه شدیم مطمئن از هم زندگیمون را امن و بر پایه عشق حقیقی شروع کنیم
و من امروز قلبم را بهش هدیه دادم
و بهترین روزم را امروز کنارش سپری کردم خداروشاکرم بخاطر بودنش که امنه که درسته که واقعیه که دورش بگردم 💊♥️🖇️