تاپیکای قبلمو بخونید متوجه میشید...یکم طولانیه لطفا بخونید
خیلی دوسش داشتم و دارم اونم ادعا می‌کرد دوسم داره بعد یسال دوستی و با سختی بابامو راضی کردیم ک ازدواج کنیم اومدن خاستگاری قول دادیم تا عید بیان نشون بیارن همچی خوب بود تا اینکه نزدیک ۳ هفته بود سرد بود باهام پریشب رفتیم خونشون محل نزاشت بهمون مامانش برگشت گفت با ی زن بیوه دوست شده بعدش ک باهاش تنها شدم گفت نمیخامت منم حالم بد شد بعد نیم ساعت قسم خورد از لج بابام بوده...تا اینکه رفتم تو گوشیش دیدم ی دخترو عاشقانه سیو کرده و کلا شماره منو پاکیده خلاصه بهم ثابت شد خیانت کرده و گوشیشو زد شکوند و قول داد نکنه دیکه.. تا اینکه من دیروز رفتم لبمو ژل زدم بعدش رفتیم خونه عموش اونا هم بدشون اومده بود دیشب تا صبح بهش غر زده بودن ک چرا من رفتم ژل زدم امروز صب پيام داد چرا اجازه نگرفتی گفتم خب تو خودت گفتی بعد گفت بیاید خونمون تکلیف رو روشن کنیم رفتیم و واسم شرط گذاشت که شاید من دوس نداشته باشم تو گوشی داشته باشی شاید نزارم بری تا سر کوچه اگه میتونی ک بیام نشون کنیم اگه ن بهم پيام بده بگو منم همون لحظه گفتم‌من از کلاس سوم‌گوشی داشتم نمیتونم اینجوری اگه راس میگی توهم نباید داشته باشی گقت نه همینه که هست...خلاصه که گفتم نه و امشب خیلی شب سختی بود ادعا می‌کرد عاشقمه ولی من واقعا دوسش داشتم هی خداا فک کنم همه اینا بخونه بود فقط بخاطر دختره
