من داشتم یه روز درس میخوندم بعد
یه دختری اومد کنار میزم گفت یه پسری اونجاست ازت خوشش اومده بیا کنار میز ما بشین
منم بعد چند دقیقه رفتم بعد یکم حرف زدیم پسره پزشک بود بعد دختره هم طراح . دختره گفت که چند وقت دیگه عروسیشه و پسره هم هیچی نمیگفت. بعد هیچی یکم نشستیم دیروقت شدو گفتن خب ما بریم .
بعد به دختره پیام دادمو اینا اونم پیام میداد خلاصه یهو پبام ندادو گفت مریض شده و چندوقت دیگه عروسیشه منم توی حرفام حرفی از پسره نزدم. پسره احتمالا ۲۸ یا ۲۹ سالش بود من ۳۰. از این جریان یک ماهو نیم میگذره.من رفتم درمونگاه یهودر اتاقو باز کرد دیدم دکتر اورژانسه. آقا این پرونده منو خوند من کلا پولیپ روده داشتم عمل کردم و بعد دیگه چیزیم نبود بعد فشارمو گرفت گفت نبضت ضعیف فشار خونت پایینه . اوکی خدافظ و بای. من رفتمو خلاصه ده دقیقه نگذشته بود دختره پیام داد. عزیزم لطفا دیگه پیش این پسره نرو اون ازدواج کرده. حالا نمیدونم اینا با هم ازدواج کردن و منو اون شب مسخره خودشون کردن یا چی . یا مثلا چرا این اتفاق افتاد اصن ب من چه. شاید دید بی جون و قوه ام دکم کرد:)