مادرشوهرم حدودا ۸۰ سالشه خودش خونه داره و خب درماه پسراش نوبتی پیشش میمونن تا تنها نباشه ماه قبل گفت میام خونه شما
تایمی که نوبت شوهرم بود اومد خونه ما یه روز گفت اره فکر میکنم عفونت دارم مدام دستشویی میرم و فلان دخترم منو برده دکتر ولی دارو درست حسابی نداده منم گفتم اره یه دکتر هست من رفتم خوب بوده و اینا یه چند روز بعد زنگ زد ک بیا منو ببر دکتر
ماهم بردیمش دکتر و دارو بهش داد چندروزی هم خونه ما موند طرز استفاده داروهاش هم یادش دادم رفت خونه دخترش یه دونه قرص داره هر دوازده ساعت باید بخوره ب من میگه تو زنگ بزن یادم بیار بخورم
منم روزی دوبار زنگ میزنم
مشکلم اینجاست هررر سری زنگ میزنم یه جوری طلبکارانه باهام حرف میزنه انگار نوکرشم
یا شبی میگفت تو دیشب به من نگفتی قرصم و بخورم گفتم پیش پسرت بودم بهت زنگ زدم چرا میگی نگفتی
یا از کوچکترین حرف من میخواد آتو بگیره بره شوهرم و پر کنه بندازه ب جونم
مثلا اون دفعه گفته بود چرا زنت به من نگفته برو حمام من بیام کمرت و کیسه بکشم😶
شوهرم اومد با عذرخواهی و فلان گفت مادرم پیره ایرادگیره ایندفعه بهش بگو برو حمام کیسه بکشم
اینبار که اومد بهش گفتم قسم خدا و پیغمبر میخورد میگفت نمیخوام من که خارش ندارم
اصلا کلافم از دستش
کاش دست از سر من برمیداشت