نی نی من با ی نشونه متولد شده

مگه من چند بار کارم بهشون میفته چند وقته زایمان کردم سزارین اولا که اصن نمی تونستم پاشم تو اتاق بودم یکیشون بهم ی سر نمیزد بخدا شده بود صبح تا شب گرسنه باشم هی دهنشونو کج میکردن منم چون با مادرشوهر زندگی میکنم وضعیت اونجا بدتره مخوام مجبورم اینجا بمونم الانم که میگن گمشو برو خونت هر چی میگم بزارین تا چهل روز بمونم بخیه هام خوب بشن اونجا نمی تونم میگن بجهنم بخدا افسرده شدم ی چشم اه ی چشم خون  پسرمو اصن دوست ندارم بلاتکلیف بلاتکلیفم میترسم اخر سر بخاطر ناشکری هام سر پسرم خدایی نکرده بلایی بیاد روزی هزار بار خودمو لعنت میکنم که چرا رفتم سزارین مادرمم طرف خواهرامه

امروز میخاست ی مشت بهم بزنه نزدیک بود به نی نیم بخوره 😭😭😭😭