من امسال واسه اولین بار رفتم کربلا و میدونم که دیگه مطمئنم حالا حالاها نمیتونم برم چون همبن بارم بابام فرستاد مارو و دین شو ادا کرد و منم خودم سرکار نمیرم حالا حالاها و......
امشب یه خواب دیدم مثل واقعیت.. خواب دیدم اسم مامانم یجا درومده واسه دونفر سفر کربلا رایگان پنج روزه، و منم میخواسته با خودش ببره.. من آنقدر خوشحال بودم آنقدر خوشحال که نگید.. باورم نمیشده دوباره به زودی امام حسین طلبیده منو،خوابم خیلیی طولانی و شبیه واقعیت بود.. قشنگ دونه به دونه یادمه کدوم لباسارو برداشته بودم مامانم چیا برداشته بود چی پوشیده بودیم.چیا میگفتیم واسه آبجی کوچیکم که نمیخواست بیاد کلی خوراکی خریده بودیم که ناراحت نباشه یادمه خالم اومده بود دنبالش که ببرتش خونشون دو سه روز و ما یواشکی بریم. یادمه منتظر بودیم ماشین کاروان بیاد دنبالمون و دیر کرده بوده.. خیلییییی خوشحال بودم خیلیی، ازونورم دل نگران آبجیم که تنهاست. ولی مثل واقعیت بود حتی نصف شب پا شدم از خواب دوباره سریع خوابیدم و یه خواب کاااملا متفاوت دیدم ولی یادمه تو اونم ی اتفاقی افتاده بود بعد من میگفتم من قراره برم پنج روز کربلا نگران نباشید براتون دعا میکنم.. انگار اون خواب دومی بیداری بوده باشه و من خوابم تعبیر شده باشه،پاشدم دیدم خواب بودم حالم بد شد😭😭😭