الانم سردرد شدم
اصلا حال خوبی ندارم امشب یجوریم
هم خواب بد دیدم ،هم این قضایا یادم افتاد سردرد شدم
فقط و فقط بدم میاد از مادرایه سر به هوا که حواسشون به بچه اشون نیست بعضی مادرا انقدر زرنگن که ادم کیف میکنه
یکی از قضایا مربوط به بچگیمه
یکیش بعد از طلاقم
دو بار این کثافطا حرومزاده منو ازار دادن
حالا بچه بودم ک نتونستم از خودم دفاع کنم و انقدرررر از بابام میترسیدم ک نمیتونستم بگم بشدت بد اخلاق یود مثل سگ ازش میترسیدم
یه قضیه دیگ مربوط به دایی دیگه ام بود که فک میکردم خیلی با غیرته اما دیدم چشم داره بهم پلی انقدر بزرگ شده بودم که اون اتفاق ناخوشایند کودکی برام نیفته
ولی فکرشم ازارم میده با چه جرئتی تونسته بهم چشم داشته باشه
چرا چون طلاق گرفتم؟ هرکی طلاق گرفته باید بهش نظر داشت فرقیم نمیکنه فامیل باشه یا غریبه؟ حالم از اون رفتارش به هم میخوره خدا لعنتشون کنه
کاش یه برادری چیزی داشتم میرفت میزدشون یا یکی که آنقدر دوستم داشت میرفت میزدش خون بالا بیاره
گاها تو ذهنم به هزار روش میکشمشون
چرا من هیچوقت نتونستم با پدرم صمیمی باشم حسرت شد رو دلم
انقدر بد اخلاق بود جرئت نداشتم حتی خواسته هامو بگم مثل سگ ازش میترسیدم پ الانم میترسم
فقط میخوام برم از این شهر کسیو نبینم
با شوهرم برم دور دستل ریخت هیچکسو نبینم
احساس میکنم خیلی بی پناهم😔😭