یکی از خواستگارام وقتی که تو مرحله آشنایی بودیم بعد از خواستگاری ما رو دعوت کردن باغشون حالا منم از ظهر که رسیدیم دستشویی نرفتم گفتم حالا عصر میریم خونه میرم خلاصه عصرمون شد ساعت ۹ شب و من به مرحله ترکیدن رسیده بودم اینام نشسته بودن بیرون😖😣
منم هی بلند میشدم برم پسره میگفت چیزی لازم دارین بیارم شما بفرمایید میگفتم نهههه و دوباره می تمرگیدم سر جام بلاخره دل و زدم به دریا و رفتم دستشویی یهو این داداش بیشعورم شروع کرد زووود بیاااااا دسشویی دارم حالا از شدت استرس نه میتونستم کاری کنم نه میشد بیام بیرون وقتی هم اومدم بیرون بدون نتیجه همه نگاه ها زوم بود روم🙈