دو شب قبل فوت مادربزگم تو خونش بود
ساعت ۱۰ شب ۲۸ دی ماه بود
من بودم دخترخالم
خندیدم من مسخره بازی در اوردم مادربزگم میخندید دختر خالم ادامه میداد
بعد رفتن تو دیگه حال من خوب نمیشه چون تو تنها کسی بودی که تو زندگیم دوسم داشت و عاشقش بودم همیشه میگفتم خدایا بابامو بگیر مامانمو بگیر ولی اینو ازم نگیر من بدون اون دق میکنم منی که عاشق مامانمم ولی میگفتم بدون اون نمیتونم من بدون تو نمیتونم میام پیشت بهت قول دادم
نترسیا غصه نخور من میام پیشت نوه و مادربزگ میشنیم یه دل سیر پیش هم حرف میزنم:))))