مریض شدم حالا قرار بود شوهرم ببره منو دکتر بعد کارش طول کشید و مامانم ناراحت شد که کارشو به سلامتی من ترجیح داده ، مامانم خیلی حرفا زد و یه جورایی بذر ناراحتی تو دلم موند ، بعدش شوهرم اومد رفتیم دکتر و دکتر گفت برات عضلانی نوشتم و پنی سلین ، رفتم قسمت تزریقات و نمی‌دونستم دو تا قسمت تزریقات هست فکر میکردم همون قسمت تزریقات بانوان آمپول هم میزنن ولی نگو جدا بوده کلا من رفتم و چون پر بود تخت ها به من گوشه نزدیک در افتاد، منم پرده رو کشیدم و فکر کردم پنی سلین قراره بزنه یهو خانمه اومد گفت ااا چرا اینجوری خوابیدی برگرد سرمه کلی اینجا خجالت زده شدم ، بعد از سرم رفتم یه اتاق دیگه آمپول و زد و اومدم بیرون تو راه یهو شوهرم گفت جای دیگه ای نبود تو بری دراز بکشی همه دیدنت😒 اصلا آنقدر حالم بد شد و حالم گرفت گفتم یعنی چی من پرده رو کشیده بودم که گفت از اینور معلوم بود و همه نشسته بودن آنقدر رفتم تو فکر و خیال و ناراحتی دیگه پیاده شدنی تو فکر بودم درو محکم بستم شوهرم داد زد آروم منم بدتر داد زدم خفه شو اومدم بالا الان باهاش قهرم ولی دارم دیوونه میشم آبروم رفته اونجا 😭😭یعنی همه دیدن اعصابم خورد شده دارم دیوونه میشم موندم به مریضیم برسم یا همینجوری حرص بخورم
چرا همون‌جا نیومد بهت بگه
دیدن که دیدن بیخیال از عمد ک نبوده
اگه پیدا بود چرا همون موقع بهت نگفته؟
ول کن تو. که از قصد این کارو نکردی خود ت مریض بودی حواس درستی نداشستی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
4 ثانیه پیش
6 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز