دیشب دخترداییم و خواهرم اینارو دعوت کردم با خانواده شوهر تو یه ساختمونیم بهشون نگفتم دوس داشتم خودمون راحت باشیم
خواهرشوهرم که کیلومترهاا دوره
امروز ظهر زنگ زده ب شوهرم میگه چرا پدر مادرم نیومدن چرا بهشون نگفتین چیشد چرا نیومدن
منم ب شوهرم گفتم خواهرت از اونجا زنگ زده بگه چرا مادرپدرم نیومدن هیچی نگفت منم گفتم دوس داشتم خودمون باشیم ی بار دیگه اوناروهم دعوت میکنم شوهرم گفت نمیدونم دیگه نارحت بود بعد منم گفت مثله اینکه ب خواهرت اینچیزار زیاد مربوطه مشتشو کوبید ب کابینت گفتدهنتو ببند اسم خواهرمو نیار و رفت