دیشب خانواده خواهرمو دخترداییم خونمون بودن
منم با خانواده شوهرم تو یه ساختمونیم
خواستم دور هم باشیم
ب خانواده شوهرم نگفتم
امروز صبح خواهر شوهرم که ۵۰۰ کیلومتر ازمون دوره زنگ زده ب شوهرم میگه چرا ب پدر مادرم نگفتین خودشون نیومدن یا شما بهش نگفتین چرا نگفتین چیشد
منم هیچی نگفتم اومد نهار بخوره گفتم خواهرت از اونجا زنگ زده بگه چرا ب پدر مادرم نگفتین
گفت نه فقط فک کرده چرا نیومدن گفتم خب همون دیگه
گفتم خواستم دور هم باشیم چ لزومی داشت اونا باشن حتما
گفت دیگه ب من مربوط نیست گفتم فک کنم ب خواهرت مربوطه همینو گفتم شوهرم از کوره در رفت یه مشت تند کوبید به کابینت گفت اسمخواهرمو نیار دهنتو ببند
اخه تووورخدااا از اونجا چرا زنگمیزنه دخالت میکنه اصلا ب اونا چ مربوطه دوستان چیکار کنم فقط دارم گریه میکنم
خواهرشوهرم زندگیمو داره نابود میکنه همشم پدر و مادرشوهرمو پر میکنه