من ۲۴سالمه تا ۱۱سالگی ک بابام بد اخلاق دست ب بزن بددهن ازاونا ک وحشت میکنی کنارشون باشی دعوا و...
۱۱سالم بود مریض شد سیروز کبدی
ک تاالان باتمام بدبختیاش بد اخلاقیاش بی پولیاش بهونه هاش ساختیم سال ۹۱ ک مریضشد تریاک شروع کرد برا دردش ک این چند سال اخیر شبانه روز میکشید اسنپ میرفت همه چی خوب
ک دوماه پیش یهوخونه نشنی شد ۳هفته پیش بردیمش بیمارستان بستری کذبعد ۱۰روز مرخص شد دکتر گفت سرطان کبد دارع و.......
من بخشیدمش خداشاهده تو این ۱۴سال کم نزاشتیم مامانم پا ب پاش کار کرد خونه خرید پشت بابام بودبااین کبابلم بددهن تهمت دعوا و.. طفلک مامانم موندبیمارستان ک دائم مامانم کنارش مرخص ک شده همه چی براش فراهم
ازاین ور دلم ب حالش میسوزع
از اینور با حرفاش مثلااب میوه مزه کردم ترش نبود حالا خورده ترش کرده منو نفرین میکنه خودش گف بدع شبا تاصبخ پا ب پاش بیدار صبحا دسشویی ببرش غذاشو بدع
نمیدونم ی حس تنفر ی خی دلسوزی دارم
حالم خیلی بده😭😭😭😭