واقعا حالم از ساعت ۱۱ بده اینقدر گریه کردم که چشام شدن اندازه یه توپ شوهرم خیلی گاو و بیشعور هست
خلاصه میگم تو را خدا فقط یه چیزی بگید اروم بشم سوال نپرسید
کلا از اول زندگی هی من زدم درست بشه خودش و خانودش رید.....ن به همه چی تا کلا از چشمم افتاد گفتم جدا بشیم جدا نمیشد اشغال
چند وقتی هست خیانت کرده منم همینو گرفتم دستم بیا طلاق بده بیشعور که نیومد و من رفتم خونه بابام دنبال کار طلاق خواستم توافقی جدا شیم که زودتر باشه حداقل
بخاطر کارش مجبوره بعضی اوقات بره شهر های دیگه بعد هر وقت میخواست بره میگفتم منم بیام میگفت نه راه دور کلی مرد هست و اینا ولی خواهرش میبرد خواهرش دیگه میشه ۱۹ سالشه
الان رفته تهران خواهرش با خودش برده منم بخدا دنبال کار هام بودم