2703
2553

سلام دوستان یه درددلی کنم

بعضی خوشیهاتوی ایران بافکرو

واعصاب خوردیه به خاطراخلاقهای خاص!!!!


نمونش همین شب یلدا..قراربودبریم خونه بابام ایناکه صبحی به مامانم زنگ زدم صداش درنمیومدآنفولانزا،تب ولرز وسرفه و.. شدیدگرفته منم بابچه های کوچیک میترسم بریم

حالاعمه همسرمم بزرگ فامیله وهمروگفته بیان که شوهرم قبلا بهش گفت ماخونه پدرزن هستیم سرشب گفتم اینجوره میگه خب پس بخاطربچه هاکه تنهانباشیم بریم خونه عمم😢(بچه های همسن اونجازیادن)


عمشم گفته بوداگه کنسل شدبیاین یاآخرشب بیاین(ایناتا۳و۴ دورهم هستن ومیخورن😑)

عمش خیلی تیکه میندازه به من ،خودش وگاهی هم دختراش، البته جلوشوهرم نههههه😏


یکی دوتادیگه هم ازفامیلاشون هستن که همیشه متلک میگن باخنده😥

من جواب نمیدم ولبخندمیزنم ولی واقعااعصابم بهم میریزه

شوهرمم فقط میگه عیب نداره وسکوت کن !

حالامن امشب زنگ زدم عمش میگم اینجورشده حالت مسخره میخنده میگه چه خوش موقع سرماخورده مامانت!!!وای باورم نشدانقدرپرروهست فک میکنه واسه مخارجشه،میگم مامانم گفت جمعه دیگه همرومیگم بیان جای شب یلدا

میگه، خوب عجب!!

بعدمیگم شلوغه مزاحم نشیم میگه فلانی(اسم شوهرم)وبچه هاش جون من هستن 😐یعنی من هیچ!!!!

بازمیگم شوهرم گفته ماآجیل میگیربم شمادیگه زحمت نکشین نخرین میگه قربونش برم بگوبهش کاش همه مث توفهمیده بودن!!!

میگم منم کیک سیب میخام بپرم باژله انارودسرچن نفریم کم نیاد؟ باخنده وشوخی میگه مگه فرصت کردی ازاین هنراهم یادبگیری تو!!! 

یعنی بایدالان چن تاآرام بخش بخورم بخدا،حیف شیرمیدم😤😬😬😬

من تکه ای از پازل خداوندم،میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده،همیشه هست،رهایم نمی کند،عدم درقاموس پروردگارم واژه ای بی معناست...من قطعه ای اززندگانیم،تکه ای از پازل هستی،خدایم مرا آفریده تا آینه ی او شوم..آفریده تا جان ببخشم،امید دهم،من تکه ای از پازل زندگی هستم،اگر خود را گم کنم همه چیز وهمه کس ناقص می مانند.من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد.❤👨👦👶👼❤

اه چه مسخره😏

ای خدای تنهاییِ من، چه بسا هر گره ای که در کار من می‌اندازی، همچون گره‌های قالی باشد که با آنها برای سرنوشتم، نقشی زیبا بیافرینی. هرچه مرمر ساییده‌تر شود، مجسمه زیباتر می‌شود.

این داستان عمه خبیث و شب یلدا

آنه !  تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت  وقتی روشنی چشمهایت  در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود  با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت  از تنهایی معصومانه دستهایت  آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت  و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت  حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟  آنه !  اکنون آمده ام تا دستهایت را  به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری  در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی  و اینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار تو 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش

ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456

من جای شما بودم پام رو نمیذاشتم خونه اش

برو خونه مامانت

نذار بچه هات نزدیکش بشن، خودت بساط شام ودسر و... رو اونجا اماده کن

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد، من نه انم که زبونی کشم از چرخ فلک

اخر شبي اعصاب منم بهم ريختي... بخاطر منم شده جوابشو بده فردا شب😐

ای خدای تنهاییِ من، چه بسا هر گره ای که در کار من می‌اندازی، همچون گره‌های قالی باشد که با آنها برای سرنوشتم، نقشی زیبا بیافرینی. هرچه مرمر ساییده‌تر شود، مجسمه زیباتر می‌شود.
2714
مهشید جان از شما که زندگی به این سختی رو مدیریت کردی بعیده این حرفا نمیتونم درک کنم 😽

والاعزیزم گاهی آدم کم میاره دیگه

ظرفیت پرمیشه

البته اینامواردامشب بوده ایشون همیشه سنگ تمام میذارن ومن هم جواب نمیدم

من تکه ای از پازل خداوندم،میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده،همیشه هست،رهایم نمی کند،عدم درقاموس پروردگارم واژه ای بی معناست...من قطعه ای اززندگانیم،تکه ای از پازل هستی،خدایم مرا آفریده تا آینه ی او شوم..آفریده تا جان ببخشم،امید دهم،من تکه ای از پازل زندگی هستم،اگر خود را گم کنم همه چیز وهمه کس ناقص می مانند.من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد.❤👨👦👶👼❤
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687