ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.
قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.
تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.
خدایا چگونه تو را بخوانم و حال آنکه من منم ،و چگونه امیدم را از تو قطع کنم و حال آنکه تو تویى،خدایا!آنگاه که از تو نخواهم که به من عطا کنى پس کیست که از او درخواست عطا کنم؟ خدایا!آنگاه که تو را نخوانم تا مرا اجابت کنى،پس کیست که او را بخوانم تا اجابتم کند؟،خدایا!آنگاه که به سوى تو زارى نکنم تا به من مهرآورى،پس کیست که به جانب او زارى کنم تا به من مهر آورد،خدایا!چنانکه دریا را براى موسى(درود خدا بر او)شکافتى و نجاتش دادى،از تو درخواست مىکنم بر محمّد و خاندانش درود فرستى و از آنچه در آن گرفتارم مرا رهایى بخشى،و بر من گشایش دهى گشایشى فورى نه دیر،به فضل و مهربانىات،اى مهربانترین مهربانان.
خدا رحمتشون کنه. به شما هم صبر بده. اینجوری فکر کن. که به آرامش رسیده. از دغدغه های این دنیا رها شده. اگر بیمار بوده. از رنج جسمی. هم نجات پیدا کرده. عکسش بذار. وباهاش حرف بزن. اروم تر میشی. من پدرم را زمان بچگی از دست دادم. ولی موقع فوت. مادر بزرگم. اینجوری شدم. هنوز م بعد از گذشت چندین سال. یادم میافته چشام پر از اشک میشه. ولی. چه کنیم دنیا همینه.
منم بابام فوت شده موقعی که بابام رو از دست دادم 10 سالم بود کلاس پنجم بودم اون روزی که بابام رو از دست دادم خیلی دوست داشتم بابامو ببینم تو مدرسه بودم حتی انشا درباره پدر نوشتم موقعی که زنگ آخر به گوشم رسیدخیلی خوشحال شدم دوست داشتم فقط برسم خونمون وبشینم با بابام نهار بخورم متاسفانه وقتی که رسیدم خونمون دیدم کوچمون پر از ماشینه خیلی ترسیدم فقط این خبر رو نشنوم قلبم تند تند میزد دستم رو قلبم گذشتم بزور تونستم وارد کوچمون بشم متاسفانه پسر عموم بهم گفت پدرت فوت کرد حس کردم نمیتونم بدون بابام یه لحظه زندگی کنم تا حالا حسرت دیدن پدرم تو قلبم موندم بعضی وقتها بابام رو تو خواب میبینم خیلی خوشحال میشیم تا حالا باورم نمیشه بابامو رواز دست دادم خیلی احساس تنهایی میکنم حس میکنم هیچکسی من رو دوست نداره چون پدر ندارم بعد از 9 ماه دوستمو هم از دست دادم دوستم وقتی بابام رو از دست دادم خیلی با من ایستاد الان نه دوست دارم نه پدر خیلی سخته برام دختر عمو هام خیلی تفرقه میزارن با خودم میگم چون پدر ندارم منو دوست ندارن هر جایی که میرم خوشحال نمیشم خیلی احساس تنهایی میکنم چون وقتی جایی میرم دختر عموهام و دختر دایی هام بامن حرف نمیزنن باید من برم پیششون و بشینم باهاشون بحرفم اگه باهاشون نحرفم خودشون باهام هم نمیحرفن اینجا دیگه تنها میمونم وقتی که میام خونه میشینم گریه میکنم دو اجی دارم ولی خیلی ازم بزرگترن مامانم همینطور اصلا منو درک نمیکنن به مامانم میگم چرا منو به دنیا آوردی من الان 18 سالمه