2726
عنوان

دوران عقد

| مشاهده متن کامل بحث + 3857 بازدید | 109 پست
اون بشدت منو میخواست و من پسش میزدم...حتی شب قبل از عروسی به خانوادم گفتم میرم که برگردم...رفتم اما ...

منم به خانوادم گفتم میرم ک چندسال بعدطلاق بگیرم و ازایران برم خانوادم کاملابااین ازدواج مخالف بودن ولی الان همشون عاشق همسرمن


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

نمیدونم چطوری من زودعصبی میشم کافیه یکم مخالفت کنه باهام دیگه نمیتونم خودموکنترل کنم

آخ آخ

انگار مشکل از شماست

همین داد و بیداد؛شکستن حرمت ها؛بی احترامی بهش احساس بد و بی ارزش بودن میده و زندگی رو سرد میکنه

حواستو بیشتتتتتتر جمع کن

موقع عصبانیت سکوت کن

حتی حق با تو باشه

با زبون نرم و آرامش همه چیزو بگو

هر چند الان چون خونه خودت نرفتی همه اینا طبیعیه 

بعد عروسی خیلی مشکلات حل میشه

حواست باشه همسرت و همچنین خودت برای آرامش بیشتتتتر ازدواج کردین

نه هر روز دعوا و بی احترامی و...

2728
میگم خب من درمقابل همه مهربونم وفقط درمقابل اون مغروریکم محبت کنم اون جواب نده بیخیال میشم

دقیقا شرایط منو داشتی...ایقد باهاش بد رفتار میکردم که نگووو...درکت میکنم با تمام سلولهای بدنم...اما مطمعن باش حل میشه...بعد از عروسی چنان عشقی بینتون بوجود میاد که باورش برات سخته....

حکایت بارانی ایست بی امان,اینگونه که من دوست دارمت...
عزیزم اون بیچاره هم حق داره شاید الان هنوز نمیتونه عشق و علاقه ات رو باور کنه و احساس میکنه داری برا ...


بخدادارم افسرده میشم دیگه کاملاکمرنگ شدم براش شبابیداره ولی ب من اس نمیده روزافراموشم میکنم حتی بعضی موقع هافک میکنم داره خیانت میکنه بعدش همسرم خعلی خواهان داشته چون ازنظرزیبایی کاملوبدون نقصه چندروزپیشم بخاطردخترعموش باهاش دعواکردم ولی اون مدام میخندید😭😭

بخدادارم افسرده میشم دیگه کاملاکمرنگ شدم براش شبابیداره ولی ب من اس نمیده روزافراموشم میکنم حتی بعضی ...

میدونی چیه عزیزم یه تجربه از مت سابقه داره...شوهرت عمدا داره ازت دور میشه میخواد ببینه تو چقد میخوایش...من شوهرم این کارو میکرد بعد مث بدبختااا میگفت عندا این کارو میکردم که ببینی و بهت زور بیاد بلکه سراغی ازم بگیری...

حکایت بارانی ایست بی امان,اینگونه که من دوست دارمت...
خودمم میدونم منم ک مشکل دارم مشاوره نمیادبه هیچ وجه چون خودشم میدونه بی تقصیره من حتی باخانواده خودش ...

چرا از روش تلقین استفاده نمیکنی؟ ؟؟

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...

اون الان میخواد مطمعن بشه تو میخوایش...براش نقش بازی نکن واقعا دوسش داشته باش اجازه بده باورت کنه...اون فقط هنو ایمان نداره به عشقت همین

حکایت بارانی ایست بی امان,اینگونه که من دوست دارمت...
دقیقا شرایط منو داشتی...ایقد باهاش بد رفتار میکردم که نگووو...درکت میکنم با تمام سلولهای بدنم...اما ...

امیدوارم حس میکنم نمیتونم زندگیمواداره کنم غذادرست میکنم همش غذاهایه منوباخواهرش مقایسه میکنه رفتارایه منوباخواهرش مقایسه میکنه تازه میگه خواهرم عاشق شوهرشه مادرشوهرم میگه همه امیدم تویی چون ازخیالم ازبابت پسرم راحت میشه چون فقط به حرف توگوش میده باعث شده من ازخواهرش بیزارشم ولی خواهرش بامهربونی بامن رفتارمیکنه باعث میشه من شرمنده شم 

اون الان میخواد مطمعن بشه تو میخوایش...براش نقش بازی نکن واقعا دوسش داشته باش اجازه بده باورت کنه... ...

چطوری روزاک اصلانیست شبام خستس میگه خابم میادولی میدونم نمیخابه وبازی میکنه من براش عادی شدم

امیدوارم حس میکنم نمیتونم زندگیمواداره کنم غذادرست میکنم همش غذاهایه منوباخواهرش مقایسه میکنه رفتارا ...

فقط داره تلافی میکنه چون دوست داره میخواد حس حسادت رو تحریک کنه

حکایت بارانی ایست بی امان,اینگونه که من دوست دارمت...
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
2687