داداشم بهش میگم چرا هودیت تو آشپزخونه است میگه به توچه چکار داری
بعد پارتنرم زنگ زده میگه آجیم حالش خیلی بده فردا امتحان داره ببرمش دکتر سرمی امپولی چیزی بزنه از امتحانش جا نمونه خیلی درس خونده حیفه نره
ولی کاش داداش منم اینطوری بود
بخدا از اتاق عمل اومدم بیرون پرستار برام آبمیوه آورد گفت بخور
داداشم خواست مثلا برام آبمیوه رو باز کنه
همشو خورد بعد خالی دادش دستم گفت نوش جونت خندید و رفت😂🥲
داداشای شما هم لجبازن؟