ازدواج دومم بود، وقتی عاشقش شدم رو کرد دو تا بچه داره باهاش تموم کردم ولی خیلی التماسم کرد و قول داد هیچی برام کم نمیزاره و عاشقمه و ... ازدواج که کردیم گیر داد تا وقتی بتونه یکی از زمیناشو بفروشه و خونه بخره بریم خونه من زندگی کنیم در صورتی که همون موقع هم اپارتمان مادرم زندگی میکردیم ولی مامانم خونشو میخواست منم خونمو فروختم تا گیرش تموم شه یه زمین گرفتم و پول نداشت مجبور شدم پول رهن بدم و پولم تیکه پاره شد
نهایتا یه زمینشو فروخت ولی تمام و کمال رفت واسه اون دو تا بچش که پیش مادرشونن یه خونه سه طبقه با مغاذه خرید
الان سه سال میذره و ما همچنان مستاجریم و ریالی برای من خرج نمیکنه
این یه گوشه از زندگی که با خریت خودم ساختمش