اقا بزارید من داستان خودمو بگم
ما عید نوروز خانواده همسرمو دعوت کردیم شمال
۷روز تو ویلامون بودیم
خلاصه که من سنگ تمام گذاشتم
بندا خدا خواهر شوهرم یه بار باهامون اومد خرید، گفت من خرید هایپر حساب کنم که من نذاشتم
بعدش اومدیم تهران گفتن ما شام میاییم خونتون اما باید مهمون ما باشید
منم اخلاق اینارو میدونستم اهل ریس بازی و منت هستند
قرمه سبزی و سالاد و دسرمو درست کردم
اومدن اقا از همون اول مادر شوهرم
اومد تو اشپزخونه
در یخچال باز میکرد،در کابینت باز بسته میکرد ،دستور میداد چایی بیارین
کیک بیارین
اجیل به همه تعارف میکرد ،اصلا یه وضع تابلویی که انگار میخوان شام مارو بدن صاحب خونه اند
خلاصه موقع شام همسرم کباب هم سفارش داد تا خواهر شوهرم
خواست تو اسنپ فود بزنه و حساب کنه
من نذاشتم هر چی به دست و پام افتادن
یه چشم غره به همسرم رفتم و خلاصه شامم خودممون حساب کردیم
اقا بعد اون عین مهمون رفتن نشستن تا اخرش صداشون درنیومد ،خلاصه تدبیر من این بود من اینهمه زحمت کشیدم خورشت و سالاد دسر درست کردم پذیرایی کردم بعد منت کباب رو سر من بزارن بگن شام خونه پسرمون رفتیم، خودمون شام سفارش میدیم.کل زحمت منو بی ارزش کنن
این تجربه ارو اسی بگیر
یه مرغ ارزششو نداشت که بگی اونا بیارن کلی هم خودت تدارک دیدی که زحمت وارزش مادی و معنویش از مرغی که اونا اوردن بیشتر بود
دفعه بعد از هیچ کسی قبول نکن و خودت مهمونی بده