من بودم دیگه دعوتشون نمیکردم
نمیزاشتم بیان خونمون
الانم یکی از دوستای شوهرم باهاش رفت و آمد داشتیم
گفتیم هر سری که میریم بیرون هر دفه یکی غذا بگیره
حساب کنه دفه آخر که رفتیم بیرون شوهره من حساب کرد
درسته شام نبود و رفتیم همینجوری یچی خوردیم ولی
بلاخره شوهرم حساب کرد دفه بعدی نوبت دوستش بود
که حالا یه اتفاقایی افتاد وقت نکردیم یمدت بریم
بعد دوستش پیام داده که کی میای بریم بیرون مارو مهمون کنی من گشنمه و از اینجور حرفا
خداروشکر دیگه چندوقتیه ندیدمشون