من هم تو شرایط شمام
دوران عقد اونقدر بهم بی احترامی شد که حد نداره
منم بلد نبودم چکار کنم سیاست لازم برا برخورد با آدمای بی شعور رو نداشتم
هر چی بی احترامی میکردن من احترامشون میکردم
همسرم هم که خونشون بود شستشوی مغزی میدادن
بعد عروسی من از شدت استرس و فشار افسردگی گرفتم
اونقدر از این دکتر به اون دکتر رفتم تا فهمیدم باید از این آدم دوری کنم
الان بهش زنگ نمیزنم در حالی که قبلا از ترس اینکه رابطه م با همسرم رو به هم نزنه یک روز در میون بهش زنگ میزدم
هر وقت می رفتم خونشون هدیه می بردم الان فقط روز مادر هدیه می دم بهش
حتی تعارف نمیزنم بیان خونمون
کم کم خودش داره رابطه ش رو باهام پر رنگ میکنه
ولی از چشمم افتاده به خاطرش هر درد و مرضی رو گرفتم
پرخوری عصبی گرفتم اندام نازنینم رو از دست دادم
خدا از تقصیراتش نگذره بگذره هم من نمی گذرم 2 سال از بهترین روزهای زندگیم رو به خاطر بخل و حسادت نابود کردن مادر و دختر