شوهرم صبح واسه صبحانه اومده خونه ما بعدش تو سالن نشسته رو یکی از مبل تکی ها منم رفتم کنارش رو زانوش یه وری نشستم یکم دست دورش انداختم بعدش مامانم صدام کرد برم آشپزخونه اونجا بهم چشم غره رفت گفت حتما خونه خودشون هم همین کارا میکنی ❗️
خجالت نمیکشی جلو بابات و داداشت خیلی خورد تو ذوقم آخه مامانم اصلا اینجوری نبود حتی میدونست من قبلا دوست پسر هم داشتم چیزی نمیگفت 😢
خیلی زد تو ذوقم چقدر امروز انرژی مثبت داشتم 😭