یاد خودم افتادم
پسر همسایمون خیلی خوشگل و خوش هیکله اینا خونوادگی خیلی از من و خونوادم خوششون میومد
من از هر لحاظ چه خونواده چه خودم ی سر و گردن ازش بالاتریم
بعد این پسره بدجوری تو نخ من بود
مامانش با اینکه میدونس پسرش ازدواجی نیس و منو برا دوستی میخاد
باز همرو واسطه میکرد خیلی رو مخ بودن
بابام ک فهمید چنان حال پسره رو گرف ک کلا آفتابی نمیشه پسره
همسایه دیوار ب دیوارمون بودن
بعد اون قضیه از لج من دختر آورد خونه یجوری میخندیدن صداش خونه رو ورداشته بود معلوم بود فیکه هاااا مثلا میخاس منو بسوزونه
بعد منم دارم پر پر میشم ک به عشقم ک همه م دوسش دارن تاییدش میکنن برسم زودتر همه چی حل بشه مال هم بشیم🥹
باز بغض کردم ترو خدا برام صلوات بفرسین به نیت اینکه بهم برسیم