کم مونده بشینم گریه کنم دیروز از مسافرت اومدیم شوهرم امروز شیفته ظهر زنگ زد گفت میام عصر دنبالت میبرمت خونه آبجی منم کلی لباس شسته بودم و ست بافتی که تازه خریده بودم گفتم بندازم رو بخاری که خشک بشه چون لباس راحتی هست و هم گرمه همونو بپوشم رفتم سراغ کیک پختن هویج رنده کردم گردو شکستم آرد الک کردم تخم مرغ رو شکستم یادم اومد شکر ندارم بعد یهو از لباسام یادم اومد برداشتم که دیدم سوختتتتتتتت