هرچی باز گفتم برگرد گفت نه دیگه نمیخوامت الان اونور همه چی اوکی شده نمیتونم دل دختره رو بشکنم گفتم دل من چی من زنتم و.... دیگه وقتی گفتم حاملم گفت مطمئني گفتم نه هفته دیگه معلوم میشه گفت برو دعا کن حامله باشی گفتم تو که باید از خدات باشه که نباشم تا بری پی زندگیه جدیدت گفت نه دیگه اون موقع دست خودم نیست باز عاشقت میشم
اخه وقتی میبینی نمیخاد باهات باشه چرا اینقدر کوچیک میکنی که با این دلیل ها بخای نگهش داری عزیزم؟
نمیدونم نمیتونم بخدا انگار جونی که تو تن منه اونه بره میمیرم دور میشه جون میدم اخه میتونه باز عاشقم باشه بخدا منه بدبخته خاک بر سر فقط افراطی ناز کردم حقم این نیست میخوام پیش کسی باشم که دللم باهاش خوشه
میخوام اخرشم یه عکس بی بی چک مثبت از نت بگیرم که تابلو هم نباشه ها بفرستم بگم حاملم اونورو که به هم زد رفتیم ازمایش منفی شد بگم بی بی مثبت بود دکترم لابد میگه کاذب بوده دیگه