سه ساله هرچی تو گوشش خوندم جلو مردم خونه مردم خونه فامیلت پیش اقوامت احترامم رو نگهدار، کاری ک بدم میاد نکن ،حرفی ک بدم میاد نزن ،اونقدر نشنیده گرفت تا خاهرش اونجور هار شد هر بی احترامی دلش میخاس میکرد
از وقتیم بچمون راه افتاد هم اونقدر تو خونمون گفتم جایی رفتیم اجازه ندیم بچه کثیف کاری در بیاره از مادر بی مسئولیت متنفرم
دیگه اونقدر من تو خونه با ارامش بهش گفتم و اون نشنیده گرفت ک کفری شدم
امشب رفتیم خونه خاهرم شدیدا خسته بودم و خاهرمم کمکی داشت ،هی بلند گفت پاشو برو کمک کن ،هی من بی محلش کردم پنج بار بی محلش کردم ،سرسفره ب شوهر خاهرم گفت تو چرا پا میشی بشین نقره میاره ،اونم گفت لاقل برا خودت تعارف میکردی نکه از طرف زنت بگی و خندید ،منم ک کفری شدم گفتم همین رفتاراش باعث شد ک خانوادش بهم احترام نزارن اونقدر منو شبیه پادو بقیه دید ،هرچیم بی محلش میکنم ک حالیش نمیشه،
بچه پاستا میزد ب مبل مردم میگفتم پاستا دیگه بهت نمیدم میگفت چیکار بچه داری ،گفتم مبل مردمو تو ک نمیخای تمیز کنی،بچه دوباره لیوان رو میزد تو بشقاب چینی از دستش گرفتم گریه کرد ،باز گفت چیکار بچه داری باز منو کفری کرد گفتم بچت برا خودت عزیزه خداروشکر ن تو میخای جم کنی ،ن بشوری ن بخری ،از طرف مردم تو خونشون تصمیم نگیر ،الانم قهر کرده ،ب درک میخاست حرف رو تو خلوت بفهمه تا اینجوری نکنم