من توی بچگیم معنی از دست دادن و غم و نمیدونستم...!
تا اینکه وقتی ۷ سالم بود، میگفتن زلزله اومده و دار و ندارشونو از دست دادن...
تلویزیون فقط خرابهها و خراب بودن حالشونو نشون میداد...
هیچ کسی حالش خوب نبود، اون موقع تازه فهمیدم آوار و غم یه وقتایی درد تکی نیست... درد مشترکه...!
همهش به بچه ای فکر میکردم که وقتی مامانش نباشه، شبا از ترس میره پیش کی میخوابه و دستشو میگیره...!
پشت کدوم پنجره منتظر اومدن باباش میشه...!
رازهای دلشو وقتی خواهر و برادرش نباشن به کی میگه...!
بزرگتر که شدم یه اتوبوس دخترونه چپ کرد و بیست و چند نفر مردن...!
اونا همشهری های من بودن...
کل زندگیم تاول زد از این غم...!
دو سال بعدش
توی منا تن های هموطنهام زیر آفتاب سوخته بود و زیر دست و پا له شده بودن... و بغض خفه میکرد هر زن و مردی رو...!
سال بعدش، پلاسکو سوخت!
ما هم سوختیم...
بهترین قهرمانای کشورم توی آتیش سوختن و صداشون به گوش هیچ کسی نرسید....!
چند ماه بعدش
معدن ریزش کردن...
دوباره مظلوم ترین و سخت کوش ترین پدرها، هزار تا آرزوشون زیر همون آوار ها با خودشون خاک شد...!
چند ماه بعد،
دوباره این چرخه لعنتی تکرار شد!
اتوبوس دخترانه، آتیش و زلزله....!
خدا میدونه چند هزار نفر دارن چوب بی توجهی بعضیا رو میخورن و جونشون رو انگار از سر راه اوردن!
این من و توییم، که تا آخر عمرمون این تاریخ ها و عددها یادمون نمیره...!
یادمون نمیره، چهجوری هم خونِت داغ دیده و تو هم پا به پاش گریه کردی...!
یادمون نمیره کدوم حادثه زد به جونت
مثل خوره و کیا رو آروم آروم پیر کرد!
کاش این بار قبل آرزوی مردن کسی واسه حادثه های بعدی ریشه ها رو محکم تر کنن...!
کاش هزینه های بعد ویرانی
میتونست برگرده
فرزندت رو...
پدرت رو...
مادرت رو...
خواهر و برادرت رو..
کاش میشد فهمید با پول نمیشه آدمهای رفته رو برگردوند
اما میشه موندنشونو دائمی کرد...
کاش این دردها اینقدر عمیق نبودن...
کاش هیچ ای کاشی نبود....
🖤#فرنوش_همتی🖤