نت خودم خوب آنتن نمیده رفتم گوشی شوهرمو بردارم هات اسپات کنم اتاق تاریکه لگدش کردم سه متر پرید باهاش سرسنگینم کلی خندیدم بنده خدا نزدیک بود سکته کنه ، در ضمن پیشاپیش بگم من بچه ندارم و عقد کرده هستم و خونمون هم تخت داره اما تا عروسی نمیخوایم استفاده کنیم
دلیل اینکه زیاد پست نمیزارم و تاپیک هم نمیزنم اینه که مطمینا دو تا از خواهرای همسرم اینجا عضو هستن قبلاً هم دو سالی خواننده خاموش بودم تا این که اردیبهشت عضو شدم بچه ها من خیلی امشب دلم پر هست
من و همسرم باهم دوست بودیم انتخابم هم بیشتر از روی عقل بود دوستیمو ن هم در حد آشنایی بود از روز اول همسرم ازم خواستگاری کرد و منم جواب رد دادم اما وقت خواست تا بشناسمش بد نظر بدم و به قول خودش که الآنم بارها میگه گفت یه کاری میکنم عاشقم بشی الآنم هیمیگه دیدی گفتم و...
خلاصه بعد از اینکه نظر منم مساعد شد قرار خواستگاری گذاشتن و... همسرم تو دوستی هم هیچی برام کم نمیداشت از هر لحاظ چه عاطفی چه زمانی و چه مالی، اما رو رفت و آمدم و لباس پوشیدن مو و هزار چیز دیگه خیلی بهم سخت میگرفت طوری که یک بار خواستم تمومش کنم هزار نفر و واسطه کرد و به قدری خودشو کوچیک کرد که اصلا به اون پسر مغرور نمیومد اینکارا و دلیلشم این بود آدم برای عشقش باید همه کار بکنه