2726
سلام دوستان
مدتی گرفتار زنگی بودم اما همه مطالبتون را خوندم و ممنونم . یکم از فشار روم کمتر شده . در مورد زندگی آفتاب عزیز. خیلی جالبه برام که ادعا می کنه شوهرش دو تا بچه داشت . اونا که بزرگ بودند عزیزم . آیا شما وقتی ازدواج کردی اون دو تا دخترشم وارد زندگی شما شد و با شما زندگی کر؟

من این آقا را خیلی دوست دارم اون که عاشقه منه . یعنی تا حالا که اینطوری نشان داده .
اما در مورد دخترش حتی از صداش- از لباسش - از بوی تنش - از راه رفتنش - از قیافش - از اداهاش - از اینکه هم سن بچه خواهرمه و من چقر عاشق بچه خواهرم هستم و می میرم برای شیرین زبانیهاش اما از لهجه این دختره حالم بهم می خوره و باید یک روز بیام به این محبت کنم و کارهاش را انجام بدم تمام تنم می لرزه . وقتی اینها را به اقا به همین صراحت می گم برمی گردده می گه روی من هم حساب کن اینطوری نیست . کلفت می گیرمم تو هیچ کاری نکن . من اهل گردش و مسافرتم می گم ما اول زندگی می خواهیم خوش باشیم با این بچه که نمی تونیم . می گه با هم می ریم اینم می مونه پیش مادرم و خلاصه برای هر چیزی یک جوابی داره که هر طور شده بچه اش را بیاره تو زندگی و دست ور دار نیست.دارم منفجر می شوم . خانواده ام مخالف صد در صد هستن و این آقا از همه اونها دلخوره . تا می تونه سر من را از صبح تا شب گرم می کنه که کمتر تو خانمون حضور داشته باشم و دیگه عملا از صبح می یام بیرون و ده شب برای خواب می رو خانه . خودم شرمنده هستم اما چه کنم .

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

Fairy عزیز اگر این را خوندی لطفا جواب بده . این آقا که از همسر دومش هم جدا شد بچه ها را هر دو بار به مادراشون سپرد یا اینکه وقتی ازدواج دوم کرد با بچه اون زن اولی امده بود؟
2728
آقا علی ترو خدا اصلا این حماقت را نکن . من می دونم چه عذابی را قراره تا اخر عمرت بکشی. از دختری که خوشت نمی یاد باید تو گوشه گوشه خانه ات اثرش را ببینی. زندگیت داغون می شه . اصلا ارزش نداره
سپیده جان شما چون مادری این حرف را می زنی. اگر یک دختر دم بخت بودی و هزارتا نقشه تو سرت بود هم حاضر می شدی انقدر دلسوز باشی و ارزوهات را فدای ببیخشید تخم و ترکه یک زن دیگه بکنی؟ نه خدایی راستش را بگو . اینجوری به من حمله نکن .
ای دی عزیز خیلی سخته ولی خوب اون طفلک هم یه بچه هست که اسیر بازی سرنوشت شده و خیلی بد اورده وگرنه اونم دوست نداره بجز مادرش کسی بالای سرش باشه عزیزم ولی جدی میگم اگه نمیتونی باهاش کنار بیای از اون اقا هم جدا شو منم این تجربه رو داشتم با دوتا بچه که اون اقا داشت ولی نتونستم خودمو راضی کنم که با اون اقا ازدواج کنم الان 5 ساله که ازدواج کردم و یه دختر دارم که 19 ماهشه و خیلی هم راضی هستم از تصمیمم ولی اون موقع یعنی اوایل جدایی از اون اقا خیلی سختم بود ببین اگه میتونی ازش جدا بشی این کارو بکنه که خیلی بهتر هست واسه خودت چون جوونیت دیگه بر نمیگرده
سلام آی دی عزیزم ، من 31 ساله هستم و 5 سال پیش با مردی که یه پسر داشت ازدواج کردم. خوشبختانه بچه با مادرش زندگی میکنه. ولی من احساست رو کاملا میفهمم. بچه خواهر من هم همسن بچه شوهرمه و من از اون پسر بچه بیزارم. اونقدر رو اعصابم بود که یکسال بعد از ازدواج از ایران خارج شدیم . هربار که میخواست بره بچه اش رو ببینه من بهم میریختم و بعدش دعوا راه مینداختم. سه سال هست ایران نیومدم چون خاطراتم آزار دهنده است. شوهرم رو دوست دارم و فوق العاده آدم دوست داشتنیه. ولی کابوس اینکه من یه نامادری هستم رو زندگیمه. احساس حقارت دارم که با این مرد ازدواج کردم .البته انتخاب خودم بود ولی داستانش مفصله. الان دوستای که اینجا دارم نمیدونن من نامادری هستم و شوهرم بچه داره. کابوس من اینه که همه بفهمن من ازدواج دوم همسرم هستم.خلاصه اگه الان باهاش کنار نیای مثل من هیچوقت کنار نمیای. من به علت اینکه نمیخوام بچه ام بعدها بفهمه که یه نابرادری داره نمیخوام هیچوقت بچه دار بشم و در حقیقت یه جورایی زندگیم رو دارم خراب میکنم. موفق باشی عزیزم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

هدیه

narikaa | 31 ثانیه پیش
2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز