ئه من کوردم له نهتهوهی مردم رولهی کاوهی اسنگرم❤️ من آنقد بزرگوار نبودم که از اهانت ها بگذرم ، اما سرانجام فراموش میکردم . و انکه گمان میبرد از اون بیزارم مبهوت میشد انگاه که میدید لبخند زنان به او سلام میکنم برحسب سرشتش عظمت روحم تحسینش را برمی انگیخت یا خفت منشم را خوار میشمرد غافل از اینکه علت رفتارم ساده تر از این حرف ها بود من حتی نامش را فراموش کرده بودم🙃 نه محبتشان قصریست نه نفرتشان قبری،نه لبخندشان تاجی،نه طعنه شان تبری، تو راه خویش برو بی نیاز از نگاه که تو پادشاهی حتی بی قصر و سپر . بگذار دل اگر خواست مهر بفروشد یا خشم بریزد به هر رهگذری تو خود بشناس که ارزش تو نه به عشقِ ناپایدار است نه به نفرت عبوری🫠 با کسیکه سعی میکنه تحقیرت کنه تا خودشو بالاببره بحث نکن اون خیلی وقته بی ارزشی خودشو فهمیده :)
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
والا ما یه فامیل داشتیم اسمش فرشاد بود رفت گذاشت محمد
الان میگن محمد همه مثل موز نگاه میکنیم چون بازم همه فرشاد صداش میکنیم🙏
اگه دخترم صدام میکنی،من رو جای دخترت میبینی،من خیلی خوشحال میشم🧡لطفا اگه فرزند نوجوان داری بخون نوجوانی بابت کمبود محبت از پدر و مادرم و جزو متشنج خونه افتادم تو راه هایی که هنوزم عذاب میکشم و ازدواج و همه چیمو بهم زد همون اشتباهای نوجوانی هر چقدم کنترل کنی باز نمیفهمی اگه از خونه زدن چه کارایی ازشون بر میادخواهش میکنم ازتون التماستون میکنم هواشونو خیلی داشته باشین بزار تفریح کنن برن باشگاه کلاس نقاشی استخر خودت باهاشون فیلم ببین اتاقشونو دیزاین کن هر از گاهی برین خرید هیچ عیبی نداره لوازم آرایشی کم داشته باشن برای دل خوشی خودشون مراقبت پوستی بگیر براشون تموم کارای کوچیکی که اگه یه ذره برای من انجام میدادن من الان حال و روزم این نبود🖤در حال مبارزه با افسردگی هستم،لطفا اگه راهکاری برای این دوران میدونی،یا خودت از این دوران عبور کردی باهام حرف بزن و بهم امید بده.ممنونم دوست خوبم.میشه اگه نینی دارین تو دلتون یا پیشتون اسمشو بهم بگین یا اگه امکانش هست عکسشو برام بفرستین؟بچه ها تنها چیزین که وصلم میکنن به دنیا،حالمو خوب میکنن،خودم کلی آرزو برای نینیم داشتم،نشد.دوستون دارم.
والا ما یه فامیل داشتیم اسمش فرشاد بود رفت گذاشت محمدالان میگن محمد همه مثل موز نگاه میکنیم چون بازم ...
😂😂😂😂
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
🥲 واقعا منصرف شدی؟ الان با اون اسمی که میخوای صدات میکنن؟
اره من دواسمه بودم از نوزادی... میخواستم اسمی ک صدام میزنن تو شناسنامم باشه
ئه من کوردم له نهتهوهی مردم رولهی کاوهی اسنگرم❤️ من آنقد بزرگوار نبودم که از اهانت ها بگذرم ، اما سرانجام فراموش میکردم . و انکه گمان میبرد از اون بیزارم مبهوت میشد انگاه که میدید لبخند زنان به او سلام میکنم برحسب سرشتش عظمت روحم تحسینش را برمی انگیخت یا خفت منشم را خوار میشمرد غافل از اینکه علت رفتارم ساده تر از این حرف ها بود من حتی نامش را فراموش کرده بودم🙃 نه محبتشان قصریست نه نفرتشان قبری،نه لبخندشان تاجی،نه طعنه شان تبری، تو راه خویش برو بی نیاز از نگاه که تو پادشاهی حتی بی قصر و سپر . بگذار دل اگر خواست مهر بفروشد یا خشم بریزد به هر رهگذری تو خود بشناس که ارزش تو نه به عشقِ ناپایدار است نه به نفرت عبوری🫠 با کسیکه سعی میکنه تحقیرت کنه تا خودشو بالاببره بحث نکن اون خیلی وقته بی ارزشی خودشو فهمیده :)