من کمبود زیاد داشتم تو بجگیم اما اصلا عقده نشد برام مثلا کفش پاشنه بلن دوس داشتم که برام نمیخریدن تو جورابم قرقره میزاشتم تو خونه قر میدادم راه میرفتم وقتی مامانم نبود تو تصوراتم حس میکردم دارم تو خیابون با کفشهای پاشنه بلندم راه میرم واقعا اینقدر تصوراتم قوی بود که قشنگ حس شادی میومد تو دلم یا مثلا هوس نوشابه میکردم میرفتم یه شیشه اب میکردم اما تو ذهنم فکر میکردم نوشابه میخورم و واقعا طعم نوشایه میومد تو دهنم