ولی یه دفه با یه گدایی برخورد کردم
اون موقع کار همسرم گره خورده بود
میدیدم با چه حرص و جوش و جون کندنی تلاش میکنه
گره کور کارشو باز کنه
باهاش رفتیم خرید
وسایل رو گذاشت توی صندوق
تا خواستم بشینم
یه اقای جووون یه خانم کنارش یه اقای مسن تر هم بافاصله باهاش
صدام زد
یه کیف دست اقاهه بود
چیزی که یادمه
از همسرم کم سن تر بود
فک کردم ادرس میخاد
برگشتم سمتش
دیدم شروع کرده چرندیات ببافه
تهش بگه کمک کنید
اینقدر ناراحت شدم
یهو ناخودآگاه صدامم رفت بالا
گفتم مرد حسابی تو از همسر من کوچیکتری
صبح تا شب میره سرکار
برو سرکاررررر
هیچ وقتم بابتش ناراحت نیستم
حقش بود