کسی چه می داند شاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد یا پیانو می نوازد و اواز می خواند و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد...کسی چه می داند شاید تنها شرط معشوقه هیتلر به خاک خون کشیدن دنیا بود...کسی سر از کار زن ها در نمی اورد با سکوتشان شعر می خوانند با لبهایشان قطعه نامه صادر می کنند با موهایشان جنگ می طلبند با چشم هایشان صلح....کسی چه می داند شاید اخرین بازمانده ای دنیا زنی باشد که با شیطان تانگو می رقصد....
آنِه!!!💙 تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؛ وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود؛ با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات، از تنهایی معصومانه دست هایت؛ آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت؛ و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت؛ حقیقت زلال دریاچه نقره ای نهفته بود؟ آنِه! اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری؛ تا در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی؛ اینک، آنِه! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست، در انتظار توست …