2726
عنوان

خنده دارترین خاطره دوره دانش آموزی

| مشاهده متن کامل بحث + 9368 بازدید | 55 پست
دوتاش هم خواهرم چاق بوده هم معلمه ریز اتفاقا معلم خودمم شد اندازه یه محصل کلاس پنجم بود   &nbs ...

همون بنده خدا

زندگی قصه ی تلخیست میان دو نفر که فقط یک نفر از غصه بهم میریزد  

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

دیشب همسرم منو برده دم مدرسه ابتدایی م میگه هنوز بو عطر خاطره  شاشیدنات میاد ها     ...

وای خب چرا ب شوهرت گفتی.

زندگی قصه ی تلخیست میان دو نفر که فقط یک نفر از غصه بهم میریزد  
2728

یه بار با هزار خواهش و التماس گفتم دخترعموم همین یه روز رو مانتوت بده تنم برم مدرسه و تو با مال من برو .....ازش گرفتم و تا رسیدن تو حیاط مدرسه دیدم صدام زد که مانتوم رو پس بده و ....از تنم دراورد ناملد همونجا مانتو خودمو پوشیدم   

دوران راهنمایی ی همکلاسی داشتیم خیلیییی مظلوم و ساکت بود ی بار وسط درس بودیم از معلم اجازه گرفت بره دستشویی 

اغا ده دقیقه طول کشید نیومدش

 بیست دقیقه شد نیومد

ی نیم ساعتی طول کشید

معلمم هم در حال تدریس ی چند بار با خنده گفت چی شد بچه ها فلانی کجا رفت؟نیومد؟

میدونست شاگردی نیست خطا کنه بی خیال بود ما هم در حال نت برداری بودیم

دیگه کم کم داشت یادمون میرفت ک پیداش شد 

وای تا در باز کردیم دیدیم از سر تا پا مانتو خاکی😱 

صورتش قرمز و رنگ پریده ،مقنعه اش کج شده بود کفشاش زیر پاهاش میکشید رو زمین اصلا ی وضعی !

تا معلم پرسید کجا بودی زد زیر گریه ساکت ک شد همینطور ک با دستای مشت شده اشکاش رو پاک میکرد 

گفتش اره در دستشویی قفل شده بود هر کار کردم باز نمیشد  مجبور شدم رفتم بالای دیوار دستشویی بعدم پریدم بیرون خخخخخخ 

معلممون تا ده دقیقه سرش رو گذاشته بود رو میز از این بیجاره میخندید عوض اینکه ببردش دفتر ارومش کنه 

  

به افرادی که به شما حسادت میکنند احترام بگذارید ...زیرا آنها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید...
یادش بخیر منو دوستم با اینکه لاغر مردنی بودیم خیلی شکمو بودیم صبا تو خونه نمیتونسیم صبحونه بخوریم چو ...

وای منم اینجوری بودم.ساعت اول کلا خواب بودم بعد بیدار میشدم تغذیم ک معمولا دو تا نون کاملو لقمه پنیر و خیار بود یا پنیر و گردو یا ساندویچ در میوردم مینشستم زیر میز میخوردم. دو تا دونون.بعد تازه زنگ تفریح میخورد.لقمه دومو در میوردم میخوردم.بعد زنگ کلاسو میزدن ساعت بعدی از گشنگی ضعف میکردم.چاقم نبودما.واقعا.معلما منو دوست داشتن.باهمه کاررام کنار میومدن.چ رو مخی بودم.شاگرد متوسطم بودم.رییس شورا هم بودم.خیر سرم.

زندگی قصه ی تلخیست میان دو نفر که فقط یک نفر از غصه بهم میریزد  
  اینجا که همه غریبه ن بارها گفتم حالا شوهرم که خودیه ....واااااااااااااااا

همون خودیه بدتره دیگه.من شوهرم معدلمو دیده ول نمیکنه.یک درصد خاطره اینجوری بگم(منم دوم دبستان همچین اتفاقی افتاد سر کلاس)دیگه ولم نمیکنه.

زندگی قصه ی تلخیست میان دو نفر که فقط یک نفر از غصه بهم میریزد  

تو مدرسه ما جشن بود مسابقه آشپزی گذاشته بودن مامان یکی از دوستام دستپخت خیلی خوبی داشت جوری که وقتی یه چیزی میاورد مدرسه حمله میشد به غذاش و در عرض 1 دقه هیچی دیگه نمیموند😂😂 اون روز غذا رو آورد برد تو نمازخونه واسه مسابقه همه منتظر بودیم تا مسابقه تموم شه نفر اول مسابقه هم شد تا از در نمازخونه اومد بیرون همونجا دیگ و گذاشتیم رو زمین و با دست حمله کردیم .. 

یبار اردوی علمی بردنمون یکی از سد های اطراف شهرمون تا عملکرد سد رو بهمون نشون بدن

از قضا پدر یکی از دوستامون توی سد کار میکرد و کلیدهای تمام قسمت هارو داشت این دوست ما هم کلیدا رو از باباش برداشته بود آورده بود ما هم بدون اینکه به کسی بگیم رفتیم قفل اون دری که راه پله داشت تا کنار آب رو باز کردیم و دوباره پشت سرمون درو قفل کردیم و رفتیم آب بازی کردن اینقدر بهمون خوش گذشت که اصلا متوجه گذشت زمان نشدیم یهو به خودمون اومدیم که شب شده بود وقتی برگشتیم دیدیم مدیر و معلم های مدرسمون یه عالمه دنبالمون گشتن و پیدامون نکردن فکر کردن ما غرق شدیم و مدیر حالش بد شده بود و با آمبولانس برده بودنش 

روز بعد توی مدرسه حبس کلاسیمون کردن و به خانواده هامون هم زنگ زده بودن و گفته بودن بخاطر اشتباهمون تا شب نیان دنبالمون ولی به ما توی حبس کلاسی هم خوش گذشت چون دیگه معلم نیومد سر کلاس خخخخ

میشه برای شادی روح مامان و بابام صلوات بفرستید      
2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز