بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
معلما ازمون پول جزوه قران گرفتن هیچی بهمون ندادن خرج مدرسه کردن منم در پاسخ به این کارشون رفتم دفتر داری و یواشکی یه سینی پر از ساندویچای معلما رو دزدیدم دادم به بچه ها همه خوردیم. خیلی چسبید
پادشاهِ جهنم خودت باش ، نه کارگر بهشت دیگران..! {{ دختر نازم، به دنیا اومدی و دنیای من شدی }}
یبارم رو کاغذ نوشتم این خر به فروش می رسد چسبوندم به پشت مقنعه یکی از بچه ها بعد دزدکی فرستادمش بیرون مدرسه برامون لواشک بخره ، فروشنده با خنده بهش گفته بوده خانوم پشتتون کاغذ چسبوندن
دوستم اومد سراغم بقیه شو خودتون حدس بزنید
پادشاهِ جهنم خودت باش ، نه کارگر بهشت دیگران..! {{ دختر نازم، به دنیا اومدی و دنیای من شدی }}
یبار اخرینن هفته تو اسفند ماه بود اون روز دیگه قرار بود ازفرداش نریم مدرسه زنگ اخر فهمیدیم دبیر ادبیات فارسی نیومده منو دوستم نرفتیم سرکلاس پبچوندیم با کیفمون رفتیم الاچیق داخل حیاط قاطی بچه های ورزش شدیم دوتا از بچه ها لومون داده بودن دوبار نماینده کلاس اومد نرفتیم بالا اخرش خود معلمه اومد مارو برد بالا
خواهرم میگفت راهنمایی بودم چاقم بودم سرکلاس رفتم پشت در که تا دوستم اومد از پشت بزنمش و ......گفت دوستم یه مانتو کرم تنش بوده اون روز گفت تا رنگ مانتوش رو دیدم از پشت محکم زدمش تو پشتش و هولش زدم گفت ده تا ملغ خورد تا ته کلاس و .....وقتی برگشت دیدم معلم دینی مونه
یبار اخرای دبیرستان بودم نمیدونم زنگ تفریح چ اتفاقی افتاد ک شاید خیلیم بیمزه بود.خندیدم.بعد چند دقیقه خندم بند اومد.بعد رفتیم سر کلاس معلممون اومد.منم راست نشستم ردیف اول.چند دقیقه بعد دوباره یادم افتاد معلمم شروع کرده بود ب درس دادن یهو زدم زیر خنده.و دیگه قطع نمیشد.معلمم گفت چیه ب چی میخندی.گفتم ببخشید ی جریانی یادم اومد و باز ب خندم ادامه دادم.همه بچه ها هی گفتن چیه خب بگو گفتم هیچی و تو همون هینم غش غش میخندیدم.خلاصه انقدر خندیدم که بقیه حوصلشون سر رفت دیگه نپرسیدن چته.معلمم گفت اینو ولش کنید ب درس ادامه میدیم.حالا کل دو ساعته کلاسو من خندم بند نیومد.فکر کنید من غش غش میخندیدم اونا داشتن کاملا جدی درس میگرفتن.حتی چند نفرم آورد پاتخته سوال پرسید.روخونی کردن.چجوری تونستن منو نادیده بگیرن.خنده. من چرا خندم قطع نمیشد.
زندگی قصه ی تلخیست میان دو نفر که فقط یک نفر از غصه بهم میریزد
یادش بخیر منو دوستم با اینکه لاغر مردنی بودیم خیلی شکمو بودیم صبا تو خونه نمیتونسیم صبحونه بخوریم چون همش خوابمان میومد یروز زیر نیکمتو تمیز کردیم دو لایه روزنامه چسبوندیم هرروز سنگک میگرفتیم با مخلفات صبونه ی فلاسک کیفی کوچولو هم داشتیم یبار سرکلاس ادبیات من درحین خوردن معلمم گف تو بقیه شعرو بخون با دهن پر مجبوری خوندم اخرش اومد گوشمو بپیچونه گوشمو پیدا نمیکرد گف واقعا گوش داری مقنعمو دادم بالا گوشمو محکم گرف بعد گف ی لقمه هم واسم بگیر دیگم سرکلاس چیزی نخوریدد ولی ما ب کار خودمون عادت کرده بودیم
ما ی معلم داشتیم بهمون گفده بود روزی ک کار دستی دارید هر کی تخم مرغ رنگ شده بیاره ۲۰میدم بش ف ...
تخم مرغ دوست داشته
من هر روز از هر لحاظ بهتر و بهتر میشوم ... من لایق بهترین ها هستم ^_^
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1218273
برای حاجتم یه صلوات بفرست ممنونم