شاید چون هی به حالت ترحم نگاش میکنن یا مثلا کار خوب بکنن دعاشون براش شوهر باشه نه چیز دیگه اونا هم حساس شدن و بی اعصاب
و اینکه شوهر چون کوه رو مخ رفتنه و زندگی متاهلی دریای استرسه مجبورن خودشونو به بیخیالی بزنن اگه نزنن سکته میکنن واقعی کاملا بقیه هم فکر میکنن خوشحالن و وقتی تو جمع میرن فقط میخان از فکر شوهر خونه فرار کنن و هی صحبت میکنن میگن میخندن
من که بیست شش سالگی شوهر کردم زندگی و دیدگاه و نظر من اینه