رفته بودیم نوار قلب بچه بگیریم وقتی اومدیم شام کوکو سیب زمینی بود مادر شوهرم درست کرده بود . بعد من میلم نمیشد در میاد میگه تو مگه تاحالا خوردی ک ک میگی میلم نشده(ینی ت خونه بابات نخوردی ) منم نگاش کردم جون بار چندمشون بود این حرفو زدن بمن منم گفتم مگه نخورده ام ک نخورده باشم . بعد گفت ت بیا بخور . بعدشوهرم میگه این با تخم مرغه منم گفتم میدونم ( شوهرم اینو ک گفت بغضم گرفت .) گفتم میدونم یجور رفتار میکنی انگار تاحالا نخوردم . در میاد میگه شاید مامانت بد درست کرده ! بچها بار چندمشون ک در میان اینجور میگن یبارم کله پاچه میخوردم باباس گفت ت خونه بابات میخوردی یا ن . باز یبار دیگه نمیدونم چی میخوردم همینو گفت خیلییی ناراحت شدم . شوهرم چندین بار هی میگه این غذا اینجوره اونجوره . فک میکنه تاحالا نخوردم .بخاطر اینکه گفته مامانت بد درست کرده ناراحت نشدم . بخاطر اینکه فک من گدا و نخورده بودم تازه اومدم ت خونشون یجی دیدم ناراحت شدم خیلی دلم از دسا این دنیا و ادماش گرفته مخصوصا پدر مادرن ک باعث شدن این حرفارو بخورم .بابا مامانم طلاق گرقتن مامانم مسکل دانی و عصاب داره .
یهو چنان بغض گرفتم ک هرچی صدام زدن نمیتونستم چیزی بگم فقط جونم میلرزید و زبونم لال. یهو چنان گریم گرفتتتتت . خیلی نااحت شدم اونام حرفوشونو عوض کردن گفتن ما منظورمون این بود شاید مزه اون چیزی ک ننت درسس کرده فرق دارع