2777
2789
عنوان

نظرتون راجع ب همچین آدمی چیه

78 بازدید | 7 پست

بخواید دیپلم مجدد بگیرید الکی بهتون بگه من رفتم پرسیدم باید یکسال کامل هر روز بری مدرسه با لباس فرم

بخوای دانشگاه بری , فرم مشخصات رو ویرایش میکنه ک قبول نشی

دانشگاه قبول بشی بخوای بری ثبت نام بگه اینجا اصلا دانشگاه نیست خونه تیمی هست میخوان الکی پول بگیرن ب اسم شهریه

خواستگار خیلی خوب بیاد بگه این خواستگار نیست , قاچاق دختر میکنه میخواد بدزدتت

خودت نخوای ازدواج کنی , میگه خریدار نداری دیگه

بخواید مهاجرت کنید بگه اونجا حتما بهت تجاوز میکنن و میکشنت

بخوای تنها بری با ماشین بیرون میگه ن نرو میری تو خیابون میمونی رانندگی بلد نیستی

بخوای تنها و مستقل زندگی کنی با پوزخند بگه مگه توانش رو داری تو؟

یکی ازت ی جا تعریف کنه , هفته ی بعد دقیقا مثل همین اتفاق رو داستان سرایی میکنه میگه فلانی اونجا از من تعریف کرد

زبان میخونی , زبان میخونه

ورزش میکنی , ورزش میکنه

کلاس هنری میری , کلاس هنری میره

اگه دیگه ورزش نکنی و زبان نخونی و ... اون هم دیگه ادامه نمیده 

چ برخوردی باهاش میکنید تو زندگیتون؟

سوال من اینه که ایشون کی هستن که انقدر در زندگی شما دخیلن؟

تاپیکهایی پر از وایب مثبت برای کنکوری ها امیدوارم بخونید و استفاده ببرید...اگروسواس فکری دارید اولین تاپیکم رو بخونید برای مدتی در سایت نیستم لطفا درخواست ندید برای پرسیدن سوالات کنکوری ...روزها فکر من ایست و همه شب سخنم /که چرا غافل از احوال دل خویشتنم /از کجا امده ام امدنم بهر چه بود/به کجا میروم اخر ننمایی وطنم زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست /هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود /صحنه پیوسته ب جاست/ خرم آن نغمه که مردم بسپارندبه یاد                                                                                 باشد که یادم نرود گر تو نبودی من هیچ نبودم هیچ...! که تویی پروردگار عالمیان که تو جان منی و از تو گذر نیست مرا 

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

خواهرم

ب نظرم باهاش ی برخورد قاطع داشته باش 

چون در نهایت زندگی یه شماست و بهتره که خواهرتم سرشو از زندگیه شما بیاره بیرون ی نیم نگاهی به خودش کنه 

تاپیکهایی پر از وایب مثبت برای کنکوری ها امیدوارم بخونید و استفاده ببرید...اگروسواس فکری دارید اولین تاپیکم رو بخونید برای مدتی در سایت نیستم لطفا درخواست ندید برای پرسیدن سوالات کنکوری ...روزها فکر من ایست و همه شب سخنم /که چرا غافل از احوال دل خویشتنم /از کجا امده ام امدنم بهر چه بود/به کجا میروم اخر ننمایی وطنم زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست /هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود /صحنه پیوسته ب جاست/ خرم آن نغمه که مردم بسپارندبه یاد                                                                                 باشد که یادم نرود گر تو نبودی من هیچ نبودم هیچ...! که تویی پروردگار عالمیان که تو جان منی و از تو گذر نیست مرا 

نسبتت باهاش چیه؟

زندگیتو ازش قایم کن

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری
خواهرش امکانش نیست چون باهم توی یه خونن

اره سخته

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز