نمیخواد دیگه بخور بره
من خواهرم بیمارستان بود منم همراهش بودم
یه دختر تازه دو ساله ازدواج کرده بود شوهرش نیومده بود ملاقاتش حتی زنگ نمیزد حالشو بپرسه
چهره اشم خوب بود دختره
اصلا یه حالی شدم
دختره هم لج میکرد با مادرش چیزی نمیخورد
به زبون نمی آورد اما ناراحت بود