اول بگم پسره منظورم
یکسال ازم بزرگتره و
الان سال دومیم من به دوستای صمیمیمم نگفته بودم از اینکه بهم علاقه داره چون مطمئن نبودم
چند روزی میشه بهشون گفتم و امروز به حدی بود که سر کلاس دوستام میگفتن این چرا اینجوری شده انقدر نگاهت میکنه منم معذب بودم
قضیه از وقتی شروع شد که عشق در یک نگاه بود من دوستش داشتم ولی بعد یه مدت فهمیدم احتمالا از نظر طبقه اجتماعی بهم نمیخوریم و حتی یکبارم نگاهش نکردم خیلی عادی مثل بقیه
خیلی دل پاکی داره ازینا که حاضری سرشون قسم بخوری نمیخوام اذیت بشه نمیدونم چه کاری از دستم برمیاد
به جایی رسید که روی تخته کلاس یه شعرم نوشت روز اخر سال پیش ولی خداروشکر کسی نفهمید منظورش چیه