ا خطی سورمه ای در اطراف مردمک و …(باز هم بنا به سلیقه ی نویسنده از یک مدلی استفاده میشه…..حالا من موندم این رنگ چشمارو از کجاش در اورده….اون همه آدم با رنگ چشم قهوه ای تیره هم آدم نیستند….چغندرن!!)
داشتم میگفتم که دختره زل زده تو چشماش و میگه:نمیخوام…دوست دارم اینجوری بیام بیرون…مگه تو چه نسبتی با من داری؟بابامی ؟داداشمی؟هان؟…
بعد پسره از همه جای بدنش رگ میزنه بیرون و با غیرتی که باعث غش مرگی دختره میشه میگه:یا پاکش میکونی یا خودم برات پاک میکنم….(واین در حالیه که برق شیطنت در چشمان پسره پیداست…یه سؤالی که مخ منو گریپاچ کرده اینه که:برق رو از کجا میبینند…تاززززه چجوری تشخیص میدن چه برقیه؟؟؟؟؟؟برق غیرت…برق عصبانیت(مثلا مشت پرت میکنه!)…برق خوشحال… وسایر خانواده ها ی وابسته…)
بعد بنابه سلیقه ی نویسنده یا صحنه+۱۸میشه یا قهر میکنند…….
یه سری اتفاقا توی همه ی رمانا باید بیفته…یعنی اصن راه نداره…اصن این اتفاق نیوفته به جامعه ی بشری آسیب وارد میشه….این اتفاقات شامل:
۱-شکستگی عضوی از بدن…ترجیحا پا…خب چرا میگید ترجیحا پا؟براتون توضیح میدم…
اگه پای دختره بشکنه اتفاقات بسیار زیبایی به وقوع میپیونده…
دختره نمیتونه راه بره و پسره زرت و زرت دختره رو بغل میکنه…در مرحله ی بغل اتفاقاتی از این دست می افته:
-منو بغل کرد و من یک نفس عمیق کشیدم و عطر تلخ،سرد،مثله اخلاق خودش سردوتلخ،دیوونه کننده،مسخ کننده و…(بازهم سلیقه ی نویسنده و مقوله ای پیچیده…)وارد بینیم شد…
-سرم رو روی سینه ی عضلانیش گذاشتم و باصدای ریتمیک قلبش آروم شدم…قلبش با ریتم خاصی میزد(اعم از :بندری،واویلا لیلی..،یا نه چون بهم نزدیکن:بگوکه بامنی بامن،همراه و همسایه نزدیکتر از پیرهن..انجمن تک سایترو مینوازه…)،قلبش دیوونه وار خودش رو به دیواره ی سینش میکوبیدو….(وبازهم….)
-در اتاق رو با پاش بازکرد و نزدیک تخت ایستاد توی چشمای هم زل زدیم ودر نگاه هم غرق شدیم..
و….
والا ما که ندیدیم از اینا…ما پامون بشکنه یه دوروز بعد میگن:عههه پات شکسته؟…یا حالا خیلی بخوان لطف کنند میگن:تو برو من هوات رو دارم نیوفتی…وبعد متوجه میشیم که درتمام مدت حواسش به موبایل بوده…والا بوخدا!!!!!!!!
۲-غش کردن دختره که تمام اتفاقات بالا در موقع به هوش اومدن دختره به وقوع میپیونده….
۳-پسری مزاحم وسیریش که همه رو ول کرده و دختره رو چسبیده و دقیقا زمانی که همه چیز بین دختر وپسر داستان در آرامش نسبیه وارد میشه و پسره داستان رو درحد مرگ غیرتی میکنه و پسره داستان در حد مرگ اونو میزنه…همیشه هم یه آدم ایکبیری و پولدار و لاغره….
و دختره در طول دعوا فقط نگران اینه که پسره طوریش نشه…..
حالا پس از دعوا:
دختره مثه ابر بهار گریه میکنه و پسره برمیگرده با داد بش میگه:مگه نگفتم برو تو ماشین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(این تیکه واقعا تکراریه!!!!!!!واقعا…)
بعد پسره جواب دختره رو نمیده و از اینجا به بعد دوحالت داره:
یا پسره وقتی دختره رو رسوند ول میکنه میره…… و یا به پلی،دره ای که در کنار آن چشمه ای خروشان است و پسره خودش کشفش کرده و هیشکی تاحالا ندیده!!!(حالا هی وسعت و جاذبه های ایران رو ندیده بگیری….)
میره و زیر نور چراغ یا مهتاب که نصف صورتش رو روشن کرده و از اون تندیسی جذاب ساخته!!!!!!!!!!زرت زرت سیگار دود میکنه….بعله دیگه..
۴-پسره سیریشی که در مورد قبل بهش اشاره کردیم دختره رو میدزده و میخواد بهش تجاوز کنه که در حساس ترین لحظه پسره عین سوپرمن سر میرسه!
-افسردگی در رمان موردیست بس ضروری یعنی دختری که افسردگی نگیره و پسره تو دلش قربون صدقه ی قیافه ی مظلومش نره که دختر نیست…!!!هست عایا…؟من از شما میپرسم..هست؟
۶-دختره در طول رمان هی به یه چیزی برخورد میکنه بعد میبینه عههههههه این که پسرست و در جنگل و آسمون و دریا و خلاصه در پدیده های طبیعی چشمای پسره غرق میشه…..
۷-آهان به یه نکته خیلی دقت کنید تو اکثر رمانا دخترا با ماشین یه کار دارن:
لاستیک پنچر میکنن…
یا خط میدازن….
یا لگد میزنن….
۸-پسر تو روز بارونی از کنار دختره حرکت میکنه اونو خیس میکنه…….
۹-مهمونی عضوی جدانشدنی از این رمان هاست که در آن اتفاقاتی مهم میوفته:
-دختری به پسر داستان میچسبه در حالی که نیم متر پارچه بیشتر نپوشیده و پوستی برنزه داره و موی روشن و…یعنی جادوگرشهر اُز از این قشنگتره..!
-دختره یه لباس بلند و شیک پوشیده و درنهایت……ملکه زیبایی مجلس و زیباترین لیدی دنیا که همه ی پسرا بهش درخواست رقص میدن……..
-رقص بسیار مهمه…..دختره بدبخت بیچاره بوده بعد تانگو بلده…هیپ هاپ و عربی که رو شاخشه….
تو مهمونی، دختره همه ی کسایی که بهش درخواست رقص میدن رو رد میکنه اما در آخر از لج پسره میره با یکی میرقصه که پسر داستان غیرتش میپاشه بیرون و همون لحظه به طور کاملا خودجوش لامپارو خاموش میکنند و پسره دختره رو از توی بغل همراه رقصش بیرون میکشه و…..
چند صفحه ای را با شوق و ذوق فراوان و با تصور چا