من فکر میکنم اونایی که تو سن کم درگیر چیزای بدی شدن خیلی بیشتر گناه دارن!
کودکی...نوجوونی...
اینا خیلی میتونن قشنگ باشن و وقتی تو سنین زیادتر ازشون یاد میکنیم واکنشمون میتونه بهشون یه لبخند عمیق از ته دل باشه😅
ولی کسی که اون تجربه های خوبو از دست داده...
نه اون سن و خاطرات خوبشو داره
و نه اون لبخند عمیق بزرگسالیو!
وقتی ازش میپرسن میخوای به کودکیت برگردی یا نه؟!
بخاطر بی دغدغه بودنش ممکنه اولش بگه اره
ولی وقتی یادش میاد چه تجربه های تلخی داشته با بغض میگه نه همینجا خوبه...
پس تجربه های تلخ بچگی هم اون لحظتو ازت میگیرن هم اگه نتونی بعدا چاره ای کنی براشون بزرگسالیتو...
و میدونید اصلی ترین اتفاقی که سهم داره تو بیشتر اون تجربه های تلخ چی میتونه باشه؟
"درک نشدن توسط آدما"
اینکه هیچوقت کسی نتونه یه دختر بچه معصومو که اللخصوص تو سن بدی قرار گرفته و چیزای عجیبیو تحربه کرده درک کنه
و به تموم حالتای بدش انگ(اقتضای سنشه_تو بلوغه_فاز گرفته و خیلی چیزای دیگه....) بزنه
از همه اون اتفاقا بدتره!
چون اون بچه تو اون لحظات افسردگیو تجربه میکنه
ممکنه با گذشت زمان خوب شه ممکنم هست دست ب رفتارای هیجانی بزنه
ولی ولی ولی
وقتی بزرگتر میشه همیشه این حس باهاش میمونه
اینکه کسی درکم نمیکنه
کسی به من اهمیت نمیده...
واسه همین چیزاس ک من خیلی بیشتر از بقیه دلم واسه نوجوون یا کودکی که دچار آسیب روحی شده میسوزه...
بیاید با اینا مهربون تر برخورد کنیم:)
اینارو درک کنیم
همین.