دوباره گفت ، خواهر کوچیکم ماشالا برای دوتا بچش به فکر آینده است،خیلی خانم و با تدبیره، زندگی جمع کنه، نه اینکه پول بده به کیف و کفش
داشت خون خونم می خورد و عصبانی بودم چرا جوابشو دادم سر صبح
گفتم خدا حفظشون کنه، براشون بیشتر کنه
ول نمی کرد که ، دوباره گفت من برای دخترت نگرانم که فردا محتاج کسی نباشه، کسی دستگیر کسی نیست دیگه این دوره، تو خرج درس و دانشگاهش بمونه
من رو میگی، اسم دخترمو که آورد دیگه عنان از کف دادم، گفتم عزیزم دختر من در آینده اگر فقط کیف و کفش های مامانش رو هم بفروشه می تونه کل زندگی شماها رو بخره، من یه واحد از آپارتمان هام که بمونه می تونه باهاش کل خانوادتو بخره، چه اصراری داری زنگ میزنی عقاید خودتو به من دیکته کنی؟
گفت به مالت نناز به شبی بنده خانم و تق گوشی رو گذاشت :/
بعدم به داداشم زنگ زده بود گفته بود خواهرت پز مالشو به من میده
داداشم زنگ زد گفت بهم چکار داری با زن من؟ گفتم بهتم گفته که خودش چی گفته، چرا شما دوتا کنه دست از سر من و زندگی من برنمی دارین، صدبار باهاتون قطع ارتباط کردم دوباره تا موقع کادو دادن تولده یا کاری دارین جل میشین سر مامان که واسطه بشه آشتی کنید ، ولم کن بابا
همش به خودم میگم نباید کنترلت رو از دست می دادی ، بهتر جواب می دادی دوباره اعصاب خوردی درست نکنه ، ولی الان مدتیه مناسبتی نداشتن پا پیش نذاشتن 😂