همسرم پولدار شده و میخواد جدا شیم شایدم بخاطر طلاق خواهرشه

شوهرم میگفت کاری نکن حق و حقوق من سر مسائل بیخود زنونه نابود بشه . مادرش زبون تندی داشت حتما تیکه بارون میکرد و همیشه طلبکار بود پدرت باید خرج زندگیتون کنه .
هرچند شوهرم خودش درآمد خوبی داشت و تو ۷ سالی که میشناختمش فقط و فقط حضور من براش کفایت میکرد و یه تار موی منو با دنیا عوض نمی‌کرد
خصوصا اینکه رفتارهاش بشدت رمانتیک و عالی بوده جوری که اگر ب بقیه تعریف میکردم رابطم با شوهرم چجوریه فکر میکردن دروغ میگم و همچین مرد عاشقی وجود نداره ...

ما بحث و دعوا داشتیم سر اذیت های مادرش اما بعدش از قبل هم عاشق تر بودیم .
مدت زیادی راحت زندگی کردیم بهترین سفرها رفتیم 
همسرم نخواست من سرکار خودم تو کلینیک برم در واقع خودم ناراضی بودم و اونم بخاطر همکارهام و دوستای دیگم حسودی کرد و زیر پام نشست تا بیکار شدم. تو شرکت خودش بهم کار داد و اونجا هم کلی پیشرفت کردم و خیلی دوره ها رفتم و همه چیز خوب بود. تااینکه پدرم ورشکست شد و بدهکار به بانک و ...و دارایی هاش همه نابود شد چون شریکش فرار کرد و پدرم برای بدنام نشدن ترجیح داد اموال رو از دست بده و بعدا دنبال دادگاه و گرفتن حقش از شریکش باشه . املاکی هم که باقی موند بخاطر یه سری مسائل حقوقی امکان فروش ‌و اجاره نداشتن .

کسی هست ادامش و بگم؟

مدتی پیش یه سرمایه گذاری که شوهرم از زمان مجردی کرده بود .جواب داد و چند میلیارد گیرش اومد و همینو برد تو کار و چند برابر شد 
برای من عادی بود چون پدرم زیاد ازاین کارها کرده بود و هرگز فکر نمیکردم چند میلیارد میتونه شوهرم و خانوادش رو تغییر بده! 
مادر شوهرم مدت زیادی بود دیگه باهامون خوب شده بود چون مطمعن شده بود من چشمم دنبال اموالش نیست و خلاصه خوب بودنم اثبات شده بود .
تااینکه جریان این پول شوهرم شروع شد و دوباره دخالت ها ‌ و... شروع شد و مادر شوهرم بااینکه صاحب ۳تا خونه هست .به شوهرم درخواست یه واحد خیلی بزرگ تو بالاشهر رو داده بوده ومن فکر میکردم 
این خونه برای خودمونه .چون شوهرم ازم خواست استعفا بدم و گفت کلینیک خودت رو تاسیس میکنم و منم مدتی تو خیال و آرزو هام داشتم سیر میکردم که از کارمندی نجات پیدا کردم .خلاصه بیکار شدم و ب دروغ گفتم باردارم و حساسه 
چون نمی‌خواستیم کسی متمرکز بشه ب زندگی جدیدمون .

تااینکه فهمیدم همسرم مدام درحال وعده دروغه .و در واقع داره آرزوهای خانواده و خواهرش و...رو برآورده میکنه . من رفتم که باهاش صحبت کنم 
و یهو شروع کرد داد و فریاد و یه دعوای بی سابقه ساخت و وسط حرف هاش گفت تو بی عرضه ای مثل پدرت و نمیتونم بهتون بگم حس اینکه یکی سالها مثل سگ خودشو لوس و وفادار شما نشون بده و از خوب بودن مثال زدنی باشه و هییییچ لکه سیاهی تو شخصیتش نباشه ‌ و یهو اینجوری بگه چقدر گیج کننده و سخت بود برام .
بعد این جریان ما ۳ بار دیگه دعوامون شد و هربار حرفای عجیب تری زد مثل اینکه گفت خسته شدم نقش بازی کردم که هنوزم عاشقتم و تکراری شدیم برای هم. من از وقتی جواب مادرم رو دادی ازت متنفرم . باید برای خانوادم جبران کنم سختی هایی که بخاطر عروسی باتو کشیدن .
( حالا هیچ سختی نکشیدن و خرج همه چیزهم پدرم و شوهرم دادن )