سلام به همگی
سعی میکنم خلاصه بگم
من ده دوازده سالی میشه ک ازدواج کردم
خانوادم خیلی با ازدواجم مخالف بودن الانم تا مشکلی پیش میاد میزنن تو روم ک خودت خواستی این پسره لایق ما نبود
متاسفانه یا خوشبختانه فرزندی هم نداریم چون شوهرم مشکل داره و هیچوقت درست و اصولی درمان نکرده
الان مشکلم اینه ک خانوادم میگن باید از شوهرت طلاق بگیری وگرنه اسم ما رو دیگه نیار دلایل خاص خودشون رو دارن ک توضیحش خیلی مفصله….
خودمم چندین بار از شوهرم خیانت در حد چت و تماس تلفنی دیدم بارها و بارها ازش پنهانکاری مالی دیدم تو این یک سال اخیر (ولی ب خانوادم حرفی نزدم)
تو یک سال اخیر توهم میزده ک من باش دشمنی دارم
شوهرم توهم میزنه ک از تمام مردم دنیا سرتره در حالیکه هزارتومنم تو جیبش نداره ولی نمیدونم چجوری خودش رو میلیاردر تصور میکنه……
ولی وقتهایی ک کنار همدیگه ایم با وجود تمام مشکلات مالی و اخلاقی و رفتاری ک باش دارم، باز وقتی پیششم حالم خیلی بهتره
الان چندروزه ندیدمش چون خانوادم اجازه نمیدن ب حدی دلتنگشم ک نمیتونم وصفش کنم
واسه اینکه خونه بگیره و بریم سرخونه زندگی خودمون دارم لحظه شماری میکنم
ولی وقتی عاقلانه فکر میکنم ادامه زندگی باش توهین ب شخصیت خودمه
شوهرم خیلی ادعای عاشقی داره
وقتی پیش همیم جوری بام رفتار میکنه انگار دخترشم(ولی وقتی عصبانی میشه ی روی دیگه داره)
نمیدونم چرا اینقدر از طلاق و برگشتن ب خونه مادرم بیزارم