داشتم جهزيه ميخريدم همه وسايلمو خيلييي دوست داشتم به جز سبد زميني پيازم
يه دفعه رفتم ديدم همون مغازه يهدونه خيلييييي خوبشو اورده
گفتم بيارم واسم عوضش ميكني؟گفت اره خلاصه سريع با شوهرم اومدم خونه برش دارم ببرم
به هزار زور صدتا كارتون جا به جا كرديم تا رسيديم بهش
تا اوردمش بيرون يهو حس كردم بغض كرده دلش نميخواد بره
خلاصه برگردوندم سر جاش گفتم نميخواد😊
شوهرم از شدت عصبانيت سرگيجه گرفته بود🙃