قلبم درد می کنه
من حتی باهاش نیستم
شاید یه روز مجبور شم دیگه نبینمش
بهش فکر می کنم همه وجودم درد می گیره
کاش یه جور دیگه بود
اون همش فاصله می ندازه بینمون
با هم بیرون می ریم می گه بیا بیرون بقلم می کنه اما قبول نداره رل باشیم
همون تایم بیرون خوبه بعدش هیچ
نه می تونم زنگ بزنم نه پیام درس جواب می ده بپرسم چرا می گه من شرایطم اینه گفته بودم و اینا
نه حتی اجازه دارم درس ابراز احساسات کنم یه جور که انگار مگه چه کارشم
اون می دونه دوسش دارم
بلاتکلیفی
از نبودنش حالم می گیره
این که بگین کنار بکش واقعا برام سخته
یه حال عجیب سردر گم
دلم واسش تنگ شده