روز آخریه ببین می خوان سفره و جمع کنند،سفره ای که خودش دو ماه برا حسینش ،براحسنش،برا باباش،برا امام رضا پهن کرده،شب آخر ماه صفر،با دستای خودش شال عزا از
گردن مهدی در میاره،همه می گن ما مزد عزاداری از فاطمه می خواهیم،ما میگیم عذر عزاداری از فاطمه می خواهیم،بی بی جان عذر می خواهیم نتونستیم حق روضه هاتونو ادا
کنیم،تا فاطمیه زنده باشم قول می دم جبران کنم،مادر مادر مادر،وقتی خواست از مدینه حرکت کنه،زن وبچه اهل و عیال ،همه رو جمع کرد،فرمود من دارم میرم،همتون پشت سر
من گریه کنید،وقتی گفتند،آقا جان خوب نیست آدم پشت سر مسافر گریه کنه،آقا سر انداخت پایین،فرمود:آره ،اما مسافری که امید برگشت داره،من که یقین دارم که دیگه از این
سفر برنمی گردم،می خوام عرض کنم آقاجان،هرکی می خواد بره سفر،اگر امید برگشت نداشته باشه، اگر قرار بر اینه اهل و عیالو دعوت به گریه و ناله کنه،درستشم شاید همین
باشه،یه سئوال دارم از شما،می خوام بگم چرا کربلا جریان برعکس شد،حسین داشت می رفت میدان،دید زینب داره گریه می کنه،گفت:زینب جان گریه نکن،گریه ها رو نگه دار،چرا
گریه نکنم،گریه ها رو نگه دار، برا وقتی که تو رو به اسارت می برند،می بینم دستای تو رو بستند،کوچه به کوچه،شهر به شهر،گذر به گذر،با دست بسته تو رو می برند،گریه ها رو نگه
دار برا اون روز.یا امام رضا آرزوهایی که ما داریم،همه از خواسته های شما نشئت میگیره،آرزویه تک تک ماست،واسه ارباب بی کفنمون جون بدیم،شما هم همین کارو کردید،اون
لحظات آخر،دیدند،فرشای حجره رو جمع کردید،فرمود می خوام رو خاک جون بدم مثل جد غریبم حسین