2733
2739


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

من بعد چهار سال که از ازدواجم میگذشت به خاطر تنهایی خودم تصمیم گرفتم نی نی بیارم .ولی یک سال من تلاش کردم ولی بی فایده بود من حامله نمیشدم تو این یک سال اصلا دکتر نرفتم و به لطف خدا مرداد ۹۵ فهمیدم باردارم با هر سختی که بود هشت ماه رو پشت سر گذاشتم هفته ۳۴ بودم دکتر واسم سونو نوشت رفتم سونو رو انجام دادم به توصیه دکتر پیاده روی رو شروع کردم شب شده بود که رسیدم خونه درد کمر امونمو بریده بود ولی خوب فک نمیکردم موقع زایمانم باشه .رفتم که بخوابم دل پیچه وحشتناکییی گرفتم تا ۴ صبح صبر کردم ولی خوب نشدم به اصرار شوهرم رفتیم بیمارستان که واقعا متاسفم واسه کادر پزشکی اون بیمارستان که باعث شدن من زایمان زود رس داشته باشم التماس کردم منو معاینه نکنیدددد ولی یه خانوم به ظاهر دکتر چناننننن سرم داد زد که تو میفهمی یا من ؟؟؟؟؟؟منم لال شدم دیگه خلاصه منو معاینه کردن همانا و افتادن به خونریزی هماناا

😐وگاهی دل به دل آه دارد 

بعدش بهم گفتن نگااا خانوم محترم اورژانس تخت نداره اتاق زایمان تخت نداره بچت نارسه دستگاهم نداریم .وایییی خدا دنیا رو سرم خراب شد رفتم شوهرمو صدا کردم گفتم بیا ببین چی میگن گفت فدا سرت بریم یه بیمارستان دیگه رفتم وسایلامو جمع کنم اجازه ترخیص ندادن از ما اصرار و از اونا انکار دیگه منو بردن اتاق زایمان دردام کم کم داشت شروع میشد با هر بار معاینه کردن می مردمو زنده میشدم ساعت نداشتم که ببینم چند ساعته درد میکشم همش داد میزدم تورو خدا یه نفر به دادم برسه میومدن سرم داد میزدن که چیهههه انگار هیچ کی نزاییده اخرین بار اومدن معاینه کردن گفتن فول شدی زور بزن منم همه سعیمو میکردم که زور بزنم ولی نمیشددددد خیلی سخت بود احساس دفع داشتم ولی داشتم از خجالت میمردم تو اون اوج دردای من دانشجو و استاد نششته بودن از رنگ مو حرف میزدن یه دفعه همشون ریختن سرم نگووو ضربان قلب بچم قطع شده ومنو واسه سز اورژانسی اماده کردن 

😐وگاهی دل به دل آه دارد 

منو میبردن اتاق عمل جیغ میزدم من نمیتونم خودمو نگه دارمممم توروخدا بچم داره میوفته اخه احساس زور زدن و دفع داشتم اومدن بالا سر ماسک گذاشتن رو بینیم و من دیگه هیچی نفهمیدم وقتی به هوش اومدم حدودا ساعت ۶ صبح بود فقط میگفتن بچم کجاس تورو خدا بگید بچم کووو هیچ کس جوابمو نمیداد فقط گفتن این خانومو ببرید اتاقی که نوزاد توش نیس .وایییی سکته کردم دیگه مطمئن شدم اتفاقی افتاده با التماس گوشی یه خانومو گرفتم زنگ زدم شوهرم پرسیدم بچم کو بچم چی شده فقط گریه میکرد و میگفت هیچی تو دستگاهه .خلاصه تا غروب صبر کردم گفتم منو ببرید بچمو ببینم باشوهرم رفتیم بچمو دیدم یه دخمل سفید و بور اصلا ابرو نداش یه ذره بود و کلی دستگاه بهش وصل بود دخترم ۶ روز بستری بود اونجا بعد شیش روز اوردمش خونه .

😐وگاهی دل به دل آه دارد 
2738
دولتی وآموزشی بودبیمارستانش؟؟

وای نگوووو اسم بیمارستان میاد دوست دارم خودمو خفه کنم چرا رفتم اون بیمارستان .بله اموزشی بود

😐وگاهی دل به دل آه دارد 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز